نشریه دانشجویی ضحی
نشریه دانشجویی ضحی
خواندن ۱۲ دقیقه·۲ سال پیش

معرفی و نقد رمان پسران نیکل

بعد فراغت از امتحانات تصمیم گرفتم برای شماره جدید، مقاله ای مختصر در چارچوب معرفی و نقد یکی از رمان های پر سروصدا و استقبال شده چند سال اخیر بنویسم.

منتهی، آنچه که سخت تر از نقد و بررسی داستانه پیدا کردن و به تعبیری عامیانه تر، سوا کردن داستان تا حدودی ارزشمند از بین انبوهی از آت و آشغال های هزاره سومیه. داستان هایی که متاثر از پارادایم فکری حاکم بر جوامع و ادبیات پست مدرن، قهرمان هاشون زیر و رو شده اند. آن ژان والژان هایی که خیلیامون میشناسیم شان، خاطره داریم و تحسین شان میکنیم جاشون رو دادند به دلقک های چندش آوری که از بیخ و بن، پوچ و بی همه چیز هستند و جای تعجب نداره که نقطه اوج چنین داستان هایی که قهرمان هاشون این ها باشند، سراسر آشوب ذهنی و رفتاری، حمله به نهاد خانواده و به گند کشیدن ارزش های چندین و چند هزارساله باشه.

قهرمان های پوشالی قصه های امروزی، غرقه در بی مسئولیتی و گنگی بوده و بارزترین خصیصشون هرزگی (از هر نظر)، دائم التغییر و اگزوتیک بودنشان است.

با این اوصاف، کتابی که میخوام معرفی کنم از لحاظ تکنیک و درون مایه به مراتب از هم عصرهاش بالاتره، هرچند فرسنگ ها با آثار کلاسیک نویسندگان عصر طلایی فاصله داره با این حال دست کم، نبض ضعیفی از کالبد در حال احتضار ادبیات امروزیه.

پسران نیکل(2019)،اثر کولسن وایتهد، کتابیه که می خوام درباره اش بنویسم. آشنایی من با این کتاب به دو سال پیش برمی‌گرده یعنی بهمن ۹۹ و نخستین دوره نمایشگاه مجازی کتاب تهران ولی قبل‌تر، راه آهن زیرزمینی رو از نویسنده اش خونده بودم. دراون زمان در کنار خرید کتاب های زیادی از همه رقم، این رمانک جمع و جور رو هم که جایزه های متعددی برای نویسنده اش به ارمغان آورده بود، سفارش دادم اما همانطور که پستچی آورده بود گذاشتمش تو قفسه کتاب ها تا این که در تعطیلات سال نو شروع کردم به خوندنش و همین طور که داشتم حین تورق و مطالعه مقدمه به نویسنده های بی عرضه نسل جدید فحش می دادم ،چند خط ابتدایی از فصل اول داستان به چشمم خورد: «الوود بهترین هدیه زندگی اش را در روز کریسمس سال ۱۹۶۲ گرفت، هرچند افکاری که همان هدیه در مغزش فرو کرد بعد ها مایه روسیاهی اش شدند. مارتین لوترکینگ در تپه صهیون تنها آلبومی بود که داشت و هیچ گاه از سوزن گرامافون جدا نشد.» همون لحظه صدایی از ناخودآگاهم گفت که احتمالا این قراره با اون یکی ها فرق داشته باشه.

پیش از رفتن به سراغ اصل مطلب باید به عرضتون برسونم که این کتاب در ۴ مه ۲۰۲۰ یعنی سه هفته قبل از کشته شدن جورج فلوید_که پس از مرگش در رسانه های خارجی و داخلی تبدیل به قدیس شده بود_ وایتهد رو به دومین جایزه پولتیزرش در بخش ادبیات داستانی رسوند. او که در سال ۲۰۱۷ نیز با داستان جذاب راه آهن زیرزمینی برای اولین بار پولتیزر برده و اسمش رو سر زبون ها انداخته بود‌.

وایتهد نویسنده ایه که میدونه میخواد چی بنویسه و چجوری بنویسه و بی شک به خاطر مهارت مثال زدنی اش در داستان‌نویسی مضاف بر جوایز و شهرتی که تابحال به دست آورده به جرئت جزو یکی از برندگان نوبل در ده سال آینده خواهد بود، البته که اگه یهودی بود تا همین الانشم هیئت داوران عدالت پرست و مجموعه آکادمی نوبل دودستی جایزه رو تقدیمش کرده بودند. بگذریم!


داستان همچون اغلب آثار وایتهد مختص زندگی، مشکلات و سرگذشت سیاهان آمریکاییه اما این بار خط زمانی و سلسله رویداد های داستانی مربوط می شه به دهه ۵۰ و ۶۰ میلادی در تالاهاسی آمریکا و وقایع دارالتادیب نیکل. طرح کلی داستان الهام گرفته از وقایع مدرسه پسرانه دوزیر در فلوریداست که به صورت اتفاقی با کشف تعدادی استخوان طی خاک برداری و ساخت و ساز در محوطه مدرسه و سپس تحقیقات باستان شناسان و مطالعات جرم شناختی منجر به پرده برداشتن از جنایات شوکه کننده اداره کنندگان این مرکز اصلاح تربیت پس از گذشت دهه ها از روی اون شده و در سال ۲۰۱۴ به تیتر یک رسانه ها تبدیل شده بود. وایتهد این واقعه تلخ رو بهانه‌ای برای نگارش «پسران نیکل» قرار داده، البته همونطور که عرض کردم موضوع داستان، وقایع نگاری نبوده و چارچوب مستند نما نداره اما نویسنده ناچارا از خاطرات و تجربیات شاهدین عینی و بازماندگان نیز برای توصیف دقیق تر وضعیت و حوادث بهره برده و علاوه بر این ها در لابه لای داستان به برخی جریان ها و جنبش های موجود در جامعه آمریکای آن دوران مثل ماجرای رزا پارکس اشاره کرده.

داستان سه عنصر اصلی برای انتقال پیام و احساس وایتهد به مخاطب داره که عبارتند از دو کاراکتر اصلی نوجوان به اسم الوود و ترنر که اولی شخصیتی استاتیک و پایدار و پر از دیالوگ ها و مونولوگ هایی است که تفکرات انتزاعی و ایدئولوژیک نویسنده رو به زبان میاره و کاراکتر دومی، شخصیت پویا داره و در خط زمانی رویداد ها دچار تغییر و تحول می شه که بیانگر نمود عینی، عملی و تاثیر تفکرات الوود و وایتهد است.

عنصر سوم، یک انسان واقعیه و اون دکتر مارتین لوتر کینگه که نویسنده از این طریق دنیای برساخته داستان رو به واقعیت پیوند می زنه. سخنان و اندیشه های لوترکینگ موازی با حوادث و همراه الوود پیش میره و درست مثل موسیقی پس زمینه داستان با ملودی های گهگاهی قابل تامل در ذهن سیال پروتاگونیست قصه دلربایی می کنه.

در حاشیه مثلث شخصیتی، تعداد زیادی شخصیت فرعی هم ظاهر می شوند که بود و نبود برخی از اون ها توفیر چندانی در کلیت داستان نمی کنه. بخش اول داستان به معرفی و شاخ و برگ دادن الوود میگذره. اگر خلاصه وار بگم، این طوری توصیف می‌شه؛ پسری باهوش که پدر و مادرش رهاش کرده اند و احتمالا در ناکجا آباد مرده اند و با مادربزرگش زندگی می کنه. الوود از کودکی فردی با وجدان کاریه که همین ویژگی اش باعث سوء استفاده از اون و مایه تمسخرش می شه و از همون ابتدا، کنشگری در برابر مشکلات در کلام و عملش واضحه. اما با بدشانسی در اولین روز شرکت در کلاس های رایگان کالج و از همه جا بی خبر سوار ماشین دزدیده شده توسط فرد دیگری می شه و در مسیر توسط پلیس متوقف شده و به عنوان شریک جرم دستگیر می شه. پس از چند روز به مرکز اصلاح تربیت_آکادمی_ نیکل فرستاده می شه. از اینجاست که وایتهد آمریکای دهه ۶۰ رو در قالب آکادمی نیکل باز می آفریند.

نیکل متشکل از دو خوابگاه مجزا برای نوجوانان بزهکار سیاه و سفید پوست به اضافه‌ی مدرسه، کارگاه، زمین کشاورزی و... است که هیچ یک از خوابگاه ها شرایط کافی و لازم برای زندگی عادی رو ندارند حتی طبق توصیف وایتهد، شرایط نوجوانان و شدت برخورد مسئولین در خوابگاه سیاه ها بدتر از دیگریه. در ابتدای ورود الوود و مشاهده نمای تر و تمیز ساختمان ها در میان فضای سبز و درختان از بیرون، اوضاع چندان بدک به نظر نمی رسید اما خیلی طول نکشید که به یقین برسه که توی این ظاهر بی خطر چه جنایت هایی که رخ نمی ده.

نیکل شبیه کارخانه ایه که محصولش انسان های مطیع، بی اراده، ترسو و بی هویت اند که پس از اتمام دوران محکومیت هم بسیاری از اون ها از برگشتن به زندگی نرمال عاجزند. همونطور که در مکالمه الوود با یکی از دوستاش در نیکل اومده که برای خلاصی از آن جا باید به سطح Ace(نمره کامل گرفتن) برسه، یعنی به همه قوانین و وظایفش عمل کنه و هرچی که گفتند بی چون و چرا انجام بده و تازه بعد از همه این ها بستگی به این داره که مسئولین نیکل ازش خوششون بیاد و الکی گیر ندن یا یکی از پسرای دیگه زیر آبش رو نزنه!

الوود یکی دو روز پس از اومدنش به نیکل با ترنر آشنا می شه. شخصیت ترنر، ترکیبی از خوبی ذاتی و صادقانه الوود همراه با یک حس نیاز به محافظت از خود و بی اعتقادی به برخی ارزش های اجتماعی و انسانیه که تا حدود زیادی نتیجه ناملایمتی های زندگی و خاطرات دلخراششه.

از متن کتاب در توصیف ترنر: «دومین چیزی که الوود متوجهش شد حس اعتماد به نفس و جاافتادگی پسر بود. سالن غذاخوری از سروصدا و جنب و جوش نوجوانان روی هوا بود، اما این پسر در آرامش خود سیر می کرد. بعدها الوود به مرور متوجه شد که او همیشه هم در تمام صحنه ها حضور داشت و هم کاملا فارغ و بریده از حوادث؛ هم زمان درون بود و بیرون؛ با جمع و جدا از جمع. مثل تنه درختی که بر عرض نهری افتاده و در عین آنکه به آنجا تعلق ندارد، گویی همیشه آنجا بوده و شرشر های خاص خودش رو به صداهای نهر اضافه می‌کند.».

وایتهد مدام سعی می کنه ترنر رو جوری توصیف کنه که باعث ایجاد ایمپاتی از سوی خواننده بشه. اون، ترنر رو شبیه مرد نون زنجبیلی(Gingerbread man) نشون می ده و می خواد بگه که اون همواره در حین فرار یا به فکر فراره. مثل این دو جمله که خود ترنر میگه: «فرار کن، فرار کن با تمام سرعتی که میتونی»،«هیچ کس منو نمیتونه بگیره چون من مرد نون زنجبیلی ام» که هردو این ها از جملات مشهور gingerbread man از کاراکتر های معروف ادبیات فولکولر آمریکاییه.

ترنر دائما در حال فراره اما جنس این فرار از ایستادگیه. مثل کورا در راه آهن زیرزمینی، گریزی از سیستم وحشیانه و ظالم به سوی اون طرف رودخانه، به سوی شمال، به سوی آرمانشهر برابری و انسانیته. پس اگر عمیقا در موضوع بیندیشیم، خواهیم فهمید که ماهیت این فرار به کلی متفاوت و هدفمنده و در حقیقت ترنر و کورا، سفت و محکم پیش باورشون ایستادند.

یکی از امتیازات جالب داستان، اسامی متناسب با منش کاراکتر های اصلیه؛ الوود کورتیس و جک ترنر!

با جستجو برای یافتن معنی اسم این دو شخصیت تا حدود زیادی تکلیف قصه روشن می شه. الوود که بی شباهت به داوود(david) نیست و curtis هم به معنی خوش رفتاره و ترنر که یکی از معانیش دونده ی سریعه و جک(jack) هم مترادفه با واژه supplanter(جایگزین، ریشه کن کننده، تعویض گر) که از عبارت آخری جز در اواخر داستان اطلاع نداریم و فقط با نام ترنر می-شناسیمش‌.

البته که اگر بخوایم سمبل های دو سه خط آغازین رمان رو تفسیر کنم و عباراتی مثل کریسمس، روسیاهی، تپه صهیون، هیچ گاه از سوزن گرامافون جدا نشد رو زیر ذره بین ببرم، تک تک جملاتم مساویه با رو کردن دست نویسنده و یا به اصطلاح امروزی؛ اسپویل داستان!

همچنین سرنخ هایی در سراسر داستان پراکنده شده که عبارات دو سرباز و رخ(مهره های سیاه و سفید شطرنج)، دوی ماراتن، کمپانی حمل و نقلAce، لغت نامه و.. از این دست هستند.


برای درک شاهکار نویسندگی و هنر وایتهد باید تا نقطه عطف داستان در فصل ما قبل آخر صبر کنیم؛ جایی که الوود و ترنر در حال فرار از دست تعقیب کننده ها، تبدیل به یک روح و یک نفر واحد می شوند که همین قطعه شگفت انگیز به تنهایی برای انتقال تمامی منظور نویسنده به بهترین نحو، کافیه.

از تعریف و تمجید ها که بگذریم، لازمه تا نقد هایی نیز داشته باشیم تا تعادل حفظ شه.

۱. در مقاطعی از داستان به دلیل بالا بودن حجم رویداد ها و تعداد شخصیت ها، قصه شتاب بیشتری می گیره و این امر بر پروسه توصیف و پرداخت شخصیت ها به ویژه کاراکتر های درجه دو و فرعی تاثیر منفی می گذاره.


۲‌. ایراد بعدی به عقیده من، انتقال ضعیف و نامناسب جو ترسناک آکادمی نیکل و حس اضطراب و دلهره است. بنابراین نمی تونیم آنطور که باید و شاید با پسران نیکل همذات پنداری کنیم، گویی که نویسنده، صرفا خبری رو از صفحه حوادث یک روزنامه بخونه و نمی‌تونه ما رو وادار کنه که به جای الوود و ترنر در نیکل نفس بکشیم. کاری که هریت بیچر استو، فاکنر و همینگوی رو از وایتهد و هم ردیفانش متمایز می سازه. این رو هم در حاشیه بگم که توصیفی که نویسنده از وضعیت نوجوانان در نیکل می کنه چه بسا بهتر و مناسب تر از شرایط خشن، غیراصولی و غیر انسانی مدارس دخترانه و پسرانه کشورمون تا همین دوسه دهه اخیر بوده یا دست کم در اون حده. حال آنکه دسته دوم نه بزهکار بودند و نه هرچیز دیگر!


۳. یکی دیگر از نقد ها که نه بر داستان و فقط متوجه وایتهده، اینه که اون به خوبی از پس نمایش معضلات سیاه پوستان در دوران تاریک برده داری در رمان راه آهن زیر زمینی و اعتراضات و جنبش های مدنی و مطالبات سیاه پوستان در نیمه دوم قرن بیست و تبعیضات نژادی آن دوران در فرم رمان پسران نیکل براومده و توانایی خودش رو در نگارش رمان تاریخی ثابت کرده، اما آنچه که باعث جلوه قدرت کنشگری و سو گیری نویسنده روشنفکر و با نفوذ می شه ، جرات و توانایی انتقاد و تغییر وضعیت نابهنجار کنونیه. از قضا جو دادخواهی مسلط در جوامع اروپایی و آمریکایی و التهاب قشر رنگین پوست در یکی دو سال اخیر پس از ماجرای جورج فلوید، تنور رو به حد کافی برای وایتهد داغ کرده بود تا از فرصت به دست اومده نهایت استفاده رو بکنه ولی شواهد از این قراره که انگار حالا حالا ها دل و دماغ در افتادن با سیستم حاکم تبعیض نژادی رو نداره و اگر نوشته و نقدی هم قبلا در این زمینه داشته، در حد سیاه مشق بوده و انسجام و اهمیت دو اثر مذکور در این مقاله رو ندارند. پس این مورد سومی که ذکر شد، به خودی خود یک پوئن منفی اساسی برای نویسنده ای در قد و قواره ی وایتهده. آخرین داستان وایتهد، هارلم شافل(Harlem shuffle)، به تازگی منتشر شده که طرحش به گفته خود او قبل از نوشتن پسران نیکل بوده ولی نگارشش در دوران قرنطینه، تکمیل شده و به حوادث دهه ۶۰ میلادی مربوط می شه.

درباره ترجمه کتاب هم باید عرض کنم که من ترجمه آقای صراف رو خوندم که در کل قابل قبول بود و به ساختار داستان آسیب نمی‌زد، منتهی در برخی نکات فرعی، ایراداتی داشت. برای مثال، در ترجمه کلمه Ace در مقطع نوجوانی و نیکل در مقایسه با ترجمه همان عبارت در بزرگسالی و نام شرکت حمل و نقل، نتونسته بود منظور نویسنده رو به خوبی برسونه. چه بسا در توصیفات شرایط نیکل و دلهره نوجوان ها نیز چندان در نارسایی انتقال احساس بی تاثیر نبوده باشه!

با این همه ترجمه، اذیت کننده ای نیست.

به عنوان سخن پایانی

وایتهد ارکان جامعه فاسد، نابرابر و سرکوبگر رو در قالب دارالتادیب نیکل و در صفحات مختلف، این گونه آورده!

معلم آکادمی>>> فردی بی احساس و بی‌مسئولیت در قبال شوق پیشرفت و سوالات دانش آموز با انگیزه.


دکتر و پرستار آکادمی>>> آدمک های بی‌تفاوتی که شرطی شده اند و چیزی جز آسپرین به بیماران بخت برگشته نمی دهند، شاید هم چیزی غیر از این بلد نیستند.


کشیش آکادمی>>> غرق در فساد اخلاقی شده و اغلب هنگام پخش سرود مذهبی در خوابه یا به تعبیری، سرود مذهبی اون رو به خواب برده!


و در آخر؛ اداره کنندگان این مرکز به اصطلاح پرورش و اصلاح تربیت، بی رحم ترین، دورو‌ترین و دغل کار ترین آدم این تشکیلات هستند.



پس یکی از درس هایی که می شه از این رمان و ساختار ترسیم شده از نیکل گرفت اینه که هر زمان چنین نشانه هایی در هر جامعه‌ای دیده بشه، باید آلارم های حق‌طلبی و کنشگری فرهنگی_سیاسی در زن و مرد آگاه و باوجدان فعال بشه که مبادا جامعه ی او نیز تبدیل به آکادمی نیکل بشه و خواهر و برادرانش به بهای از دست دادن اراده، عشق، هویت و عزت خود و به خاطر اطاعت بی‌چون و چرا از قوه قهریه به سطح Ace برسند!

این هم باید اضافه بشه که بدون تردید حکومتی که از آثار انتقادی و مخالفش استقبال می کنه_ حتی در ظاهر هم که شده_ پیشرفت خواهد کرد و جامعه ای انسانی‌تر و عادلانه‌تری خواهد داشت نسبت به دستگاهی که چشمش رو به غیر از آثار باب میلش، رو به بقیه بسته و گاها به سرکوب و سانسورشون هم می پردازه، غافل از این که تعالی و غنای فرهنگی، حاصل برخورد همین امواج ناهمسو و ناهمسانه.

مرسی وقت گذاشتید/خداحافظ

امیرمحمد ستوده
پزشکی ورودی 97
امیرمحمد ستوده پزشکی ورودی 97

برای دریافت فایل کامل نشریه کلیک کنید.

رمانپسران نیکلنقد ادبیادبیاتپست مدرن
فصلنامه سیاسی مذهبی اجتماعی دانشگاه علوم پزشکی تبریز
شاید از این پست‌ها خوشتان بیاید