سلام...سلام🙋♀️
این مقاله در ادامه دو مقالهی قبل هست. پس اگر آنها را نخواندهاید توصیه میکنم اول آنها را بخوانید: تغییر کن یا بمیر و تغییر تا کجا
در این نوشتهها دربارهی این صحبت کردیم که:
و حالا برویم سراغ ادامه بحث...
گفتیم تغییر ضروری است اما ضروری بودن به معنی آسان بودن نیست. مثل آمپولی که تزریقش واجب است اما این الزام چیزی از درد و رنج آن کم نمیکند. ما خیلی وقتها مجبوریم تغییر کنیم. گاهی نیز خودمان میخواهیم این دگرگونی و تغییر اتفاق بیفتد. تغییرات در هر صورت و همیشه سخت هستند و مقاومت زیادی در برابر آنها وجود دارد. چرا؟ مثلاً ما میدانیم سیگار برای سلامتیمان ضرر دارد ولی نمیتوانیم این عادت مضر را تغییر دهیم. کیست که نداند ورزش چقدر برای حال و روز جسم و روان آدمیزاد خوب است، ولی باز هم در ایجاد این عادت خوب در خودمان ناتوانیم.
برای درک علت این مقاومت و دشواری یک مثال بزنیم. فرض کنید توی دل یک جنگل انبوه کلبهای دارید و آنجا زندگی میکنید. شما برای رفتن به روستای نزدیک کلبه مجبورید از طریق راهی که به تدریج در مسیرتان شکل گرفته عبور کنید. سالهای سال است که دارید از این راه میروید و کاملا برایتان آشنا است. همهی مسیر را میشناسید. میدانید کجا شیب دارد و کجا باید به راست بپیچید. این راه طی مدتهای طولانی آنقدر پا خورده که تقریبا در آن هیچ علف و سبزهای نمیروید. حالا کسی پیدا میشود و به شما میگوید مسیر دیگری وجود دارد که خیلی کوتاهتر است، تازه کوره راه نیست و امتدادش به جاده اصلی میرسد. شما حرفهای آن شخص را قبول دارید، خودتان هم تحقیق میکنید میبینید کاملا درست است، این مسیر جدید بهتر از راه قبلی است. منطقی این است که راه قبلی را رها کرده و به سراغ مسیر جدید بروید. اما داستان به این راحتیها نیست. در این مسیرِ جدیدِ هنوز پا نخورده، کلی علف و گیاه تیغدار سر راهتان وجود دارد. طبیعی است که راه رفتن در یک مسیر صاف خیلی راحتتر از یک مسیر ناهموار و پر از خار و خاشاک است. امکان دارد خار توی پایتان فرو برود. از طرفی شما قدم به قدم راه قدیمی را میشناختید، چشم بسته هم میتوانستید از آن عبور کنید؛ اما این راه جدید را که اصلا نمیشناسید. چه میدانید چه چیزی در انتظارتان است. اگر یک دفعه ماری جانوری چیزی از پشت یک درخت بیرون آمد چه!😯
چه اتفاقی میافتد؟ مغز ما که وظیفه اصلیاش زنده ماندن ماست میترسد. او چیزهای ناآشنا و جدید، ابهام و عدم شفافیت را تهدیدی علیه زندگی ما تلقی میکند و ترجیح میدهد از همان راه آشنا و معمول قبلی برود. تغییر نیازمند تحمل سختی و رنج، صرف انرژی زیاد، کنار آمدن با ابهامات و پذیرش خطرات است. معلوم است که مغز ما از تغییر خوشش نیاید. تغییر آسان نیست و مقاومت در برابر آن همیشه وجود دارد. قوانین مکانیک کلاسیک را یادتان هست؟ بر اساس قوانین نیوتونی همه اجسام تمایل دارند وضع قبلی خودشان را حفظ کنند. تلاش برای حفظ وضع کنونی یا اینرسی، در مورد ما نیز صدق میکند و البته که این لَختی و مقاومت از فردی به فرد دیگر متفاوت است.
به زندگی الان انسانِ امروزه نگاه نکنید که از خیلی چیزها سردرآورده و همه جوره دارد کرهی زمین را تسخیر میکند، اجداد ما زندگی بسیار سخت و پرخطری داشتند. دغدغه اصلی آنها پیدا کردن غذا، در امان ماندن از دست حیوانات وحشی و داشتن یک سرپناه برای فرار از دست سرما و گرما بود. آنها در معرض تهدیدهای بسیاری بودند و مغزشان کمکم طوری تکامل پیدا کرد که نسبت به این تهدیدها حساس باشد و آنها را از خطر مرگ حفظ کند. مغزی که به ما به ارث رسیده، با وجود تکاملهایی که پیدا کرده همچنان میخواهد ما انرژی کمتری مصرف کنیم، برای روز مبادا در بدنمان چربی ذخیره میکند و دوست ندارد ما وارد مسیرهای جدید شده و عادتهای قبلی خودمان را رها کنیم.
بقیه بحث باشد برای بعد؟
برایم کامنت بگذارید، نظرتان را بگویید. لایک و معرفی به دوستان هم که یادتان نمیرود😊