گل خیمه زد دوباره به دشت و دمن بیا
بلبل نشسته مست به طرف چمن بیا
گفتی بهار آید و باهم صفا کنیم
آمد بهار ای بت پیمان شکن بیا
مست از شمیم دلکش جان پرور بهار
گردیده یاس و یاسمن و نسترن بیا
از لاله و شقایق و از سبزه کوهسار
پوشیده جامه ای به طراوت به تن بیا
از نکهت بنفشه و از بوی ارغوان
شرمنده گشته عنبر و مشک ختن بیا
گردیده فارغ از همه این بوستان عشق
ز آواز جغد و نغمه زاغ و زغن بیا
دستم به دامنت صنما جان من مرو
جان می کنم نثار رهت جان من بیا
بی تو دقیقه ای نتوان کرد زندهگی
دل را بسان من تو به دریا بزن بیا
دل می کند ز هجر فریاد روز و شب
کای آهوی رمیده از این انجمن بیا
علی در فراق تو گوید به صد فغان
جانم به لب رسید و تویی جان من بیا