آتش عشقت ای صنم ز دل زبانه می کشد
زبانه همچو پرتو ماه شبانه می کشد
بار غم زمانه را به دوش از برای تو
بدون هیچ منت و عذر و بهانه می کشد
نفاق عقل و عشق ببین بر سر تو فتاده است
عشق مرا به سوی تو عقل به خانه می کشد
حکمت عقل را نگر جذبه عشق را ببین
که عقل ناز عشق را چه عاشقانه می کشد
راه گریز عقل را جذبه عشق بسته است
عقل برای این عمل خط و نشانه می کشد
بیا ببین سیاست عقل که چون مهندسان
نقشه برای عشق ما چه عاقلانه می کشد
ز کار عقل و عشق خود در عجبم از این جهت
که کار این دو عاقبت به تازیانه می کشد
عقل مرا صد نوا منع کند که می مخور
عشق به سوی می مرا در این میانه می کشد
بیا ببین که روز و شب این دل دردمند من
ز دست عقل و عشق خود چه در زمانه می کشد