درسهای افغانستان، شکست یا فروپاشی

طالبان بدون کمترین مقاومتی توانست در یک فرایند تبدیلی سرتاسر افغانستان را به تصرف خود درآورد ،به بیان ساده آنچه که در افغانستان اتفاق افتاد نه یک مقاومت یا جنگ بلکه فروپاشی نظام سیاسی افغانستان بود

طالبان با شناخت دقیق از وضعیت شکننده نظام سیاسی افغانستان از یک سو و شکاف عمیق رهبران با ملت افغانستان از دیگر سو با کمترین مصاف و حتی درگیری نظامی موفق به پیشروی توأمان سیاسی /نظامی در عمق استراتژیک خاک افغانستان شد

به نظر می رسد چنین توفیقی حاصل شناخت دقیق و راهبردی عمیق از باورهای سیاسی و اعتقادی مردم افغانستان بوده باشد ،طالبان با درک ضرورت تغییر فاز از رویه افراطیگری صرف، و در عین حال تطبیق خود در دایره باورهای سنتی و اعتقادی مردم افغانستان به شکلی که از اصول اولیه خود فاصله نگیرد موفق به پیشبرد و سیطره بر افغانستان شد

اصولا مردم افغانستان به روحیه عزت نفس و جنگندگی بالا و همچنین مشروعیت دینی باور دارند و در سالیان گذشته کمتر به رهبران دست نشانده و متصل به قدرتهای بزرگ روی خوش نشان داده اند

شاید راز سر به مهر شکست نیروهای نظامی افغانستان که از همه تجهیزات و آموزش های یک ارتش کلاسیک برخوردار و در بسیاری جهات برتری لازم را به طالبان داشت، فقدان روحیه اعتقادی و جهادی و باورمندی به ارتشی دست نشانده بوده است ،عامل روانی که ریشه عمیقی در حافظه تاریخی ملت افغانستان دارد نهایتا منجر به خروج از صفوف ارتش دست نشانده افغانستان که حالا ارباب هم آنها را رها کرده،شد

در چهره نیروهایی که به صف نیروهای ظفرمند طالبان می پیوستند نیز چیزی فراتر از شکست در میدان وجود داشت در این بین تنها طبقه معدودی که مدافع دولت مرکزی در پایتخت و شهرهای بزرگ و بعضا خارج افغانستان مخالف جدی قدرت یافتن طالبان هستند در عین حال بسیاری ریش سفیدانی که جهاد در برابر طالبان را واجب و وظیفه شرعی قلمداد میکردند با پیشروی طالبان با کمترین مقاومت موجود و پدیدار شدن فروپاشی نظام سیاسی از مواضع اولیه خود کوتاه آمدند

با مرور مطالب فوق و تأمل و تدقیق در چرایی حوادث اخیر افغانستان در میابیم گروه طالبان با یک مانیفست جدید و حساب شده که در بردارنده توفیقات داخلی و خارجی نظام سیاسی افغانستان باشد پا به میدان گذاشته است اما این مانیفست در کجا و توسط چه کسانی تبیین و به طالبان تکلیف شده است؟ از دیگرسو بسیاری از صاحبنظران نظام سیاسی افغانستان ، تغییر مواضع طالبان در آینده را محتمل تر میداند چراکه ماهیت ذاتی طالبان و نیروگیری آن بر اساس مواضع افراطی این جنبش بوده و همین عامل مانع جدی ثبات سیاسی آن است

بسیاری از شهروندان افغانی که از طبقه تحول خواه و روشنفکر افغانستان هستند علیرغم اعلام عفو عمومی طالبان در تدوام رویکرد فعلی طالبان تردید دارند و معتقدند مواضع فعلی این گروه بمنظور انتقال قدرت نرم و با کمترین مقاومت اتخاذ شده و به محض قدرت یافتن و سیطره کامل بر نظام سیاسی افغانستان مواضع افراطی و تندتری را اتخاذ خواهند کرد اما همچنان مهمترین ابهام در خصوص مانیفست فعلی طالبان چرایی و چگونگی تبیین آن است؟؟

برای پاسخ دادن به این پرسش و چرخش سیاسی طالبان لازم است کمی به عقب بازگردیمعربستان سعودی در زمان حاکمیت طالبان یکی از سه کشور جهان بود که رژیم طالبان را به عنوان دولت افغانستان به رسمیت می‌شناخت.در اصل خواستگاه ایدئولوژی اولیه طالبان کشورهای سنتی و سنی مذهب و تکفیری جهان اسلام بوده است

در چند سال گذشته که طالبان تحرکات خود را در مناطقی از افغانستان افزایش داد و مزاحمت هایی برای دولت مرکزی ایجاد کرد در اصل نزدیک ترین مواضع را به حکومت های سنتی اهل تسنن منطقه داشت ، و این رابطه زمانی هویدا شد که قطر با راه اندازی دفتر نمایندگی سیاسی طالبان زمینه مذاکرات و تعاملات این گروه را با کشورهای جهان و زمینه گفتگو و تمویل آنها را با این کشورها فراهم آورد ، طالبان نیز در یک بیانیه رسمی اعلام کرد که دفتر قطر، دفتر سیاسی طالبان است که نمایندگان تام الختیار این گروه برای تعامل با نمایندگان سایر کشورها و حل و فصل مسایل سیاسی در آنجا از طرف رهبری این گروه مامور شده اند

دولت افغانستان نیز در آغاز این گفت‌‌و‌گوها و گشایش دفتر قطر برای طالبان، واکنش منفی نشان داد، اما بعدا به دلایلی که به نظر میرسد چراغ سبز امریکایی ها بوده باشد با گشایش این دفتر موافقت کرد. این دفتر بعدا به نمایندگی سیاسی رسمی این گروه تبدیل شد و گروه طالبان فعالیت سیاسی خود را از این دفتر ادامه داد.بنظر می رسدمانیفست امروز گروه طالبان در همین دفتر و بر اساس راهبرد مورد وثوق تحلیلگران عربی/امریکایی تدوین شده و حمایت های مادی و معنوی همین جبهه پیشران سیطره طالبان بر خاک افغانستان باشد و آنچه که بعنوان یک خطر جدی در منطقه محتمل است ،ظهور دولتی هماهنگ و هم راستا با منافع کشورهای عرب حوزه خلیج فارس و منطبق با نظام سیاسی آنها دور از ذهن نیست

از همین رو با توجه به اثرات شدید تغییر نظام سیاسی افغانستان بر یکی از بزرگترین بازارهای صادراتی کشورمان و مخاطرات جایگزینی محصولات سایر کشورها و احیانا تهدیدات حائل شدن کشورهای منطقه بر رابطه دوکشور و همچنین معضلات مهاجرت پناهندگان افغان به مرزهای شرقی ضرورت دارددولت سیزدهم ضمن رصد و تحلیل دقیق تحولات سیاسی و اقتصادی افغانستان با رویکرد تقویت منافع ملی کشورمان ضمن تشکیل جلسات کمیسیون اقتصادی و سیاسی افغانستان در وزارت خانه های ذیربط در گام نخست نسبت به حمایت های لازم از شرکت ها و شهروندان ایرانی فعال در بازار افغانستان اقدام نماید و بدور از اقدامات و جهتگیری های هیجانی نسبت به حفظ و توسعه سهم بازار صادراتی کشورمان سیگنالی واحد و اعتمادساز به طرف های افغان ارسال نمایند ، قرابتهای فرهنگی و زبان مشترک مردم دو ملت در سایه اعتماد متقابل ،زمینه ساز توسعه مبادلات و‌فرصت های جدیدی برای پیوندهای بیشتر دوکشور باشد

در پایان آنچه بعنوان درسهایی از فروپاشی نظام سیاسی افغانستان می توان دریافت تبعات شکاف بین مردم و نظام حکمرانی و عدم توجه به مطالبات ، خواستگاه و باورهای عمیق مردم هر کشور توسط نظام سیاسی حاکم بر آن است ، رویدادی که طرف های درگیر در افغانستان هر یک رویکرد متفاوتی در قبال آن داشت ، نظام حاکم به کف مطالبات مردم افغانستان کمترین توجه را داشت و تعمیق فساد اداری و سازمان یافته ، افزایش بیکاری ، عدم توجه به ارزش های اسلامی که ریشه ای عمیق در باور اغلب مردم افغانستان دارد ، وایستگی بیش از حد به قدرتهای خارجی و دامن زدن به اختلافات به قدرتهای همسایه ، فقدان عدالت سیاسی و اجتماعی به اقوام افغانستان را از اصلاح نظام حکمرانی نا امید کرده بود و روند توسعه سیاسی، اجتماعی و اقتصادی عملا متوقف بود و درطرف دیگر طالبان از تعمیق شکاف بین حاکمیت و مردم بعنوان فرصتی برای بازگشت به قدرت بهره برد و این در حالی بود که مردم افغانستان علیرغم همه ریسک های به قدرت رسیدن طالبان، در برابر تغییر و فروپاشی نظام سیاسی کمترین مقاومت را از خود نشان دادند