به تماشای من تویی. شهرساز، تحیلگر داده، عاشق سفال و گیاهان
اگر هدفت اروپاست به پوچی میرسی
اروپا از دور قشنگ است. پات که به اروپا برسد این سوال در وجودت زبانه میکشد: «برا چی داری زندگی میکنی؟ بعد از چند سال سگ دو زدن، به چی میرسی؟ مهمترین چیز چیه!» اگر مهارش نکنی به پوچی میرسد. بین جمعیت له میشی. توی اروپا مهاجر زیاد است: کرد، عرب از همه مدل سوری، لبنانی، تونسی، مراکشی، مصری. تو لابلای جمعیت گم میشوی. باید یک جور خودت را بکشی بالا مثل جان اسنو در نبرد حرامزادگان (Jon Snow Bastard Battle).
انیشتین مال و منال زیادی نداشت اما وقتی مرد راضی بود چون به کاری که میخواست رسید. آنچه را میخواست زندگی کرد. استیو جابز با افتخار مرد. با تمام وجود برای چیزی که میخواست جنگید. میراثی از خودش به جا گذاشت؛ کاری کرد. روح سرکش کسی را زندگی در اروپا راضی نکرده است. بدتر تازه سرخورده میشوی.
اروپا برای ده روز شاید هم کمتر جذاب است چون بعد از آن همه چیز عادی میشود؛ مسخره میشود. ماشین نو که میخری تا چند روز حسابی سرگرمی. چشم عمه خاله خانباجی را درمیآوری. میروی دور دور، جلوی دخترها خودی نشان میدهی. میزنی به دل جاده و از سفر عشق میکنی. اروپا این طور نیست؛ همان لحظه آنجا را میبینی جذاب است؛ در میدان که هستی، لابلای جمعیت در بار و پارتی خوشی. اما زندگی چیز دیگهای هست.
اصلا ویزای کار بدهند بگویند بفرمائید؛ به محض این که برسی چیکار میکنی؟ یک هفتهای دستت بند اسکان است. تا یکسال بعدش درگیر زبان هستی. از همه مهمتر رزومه میفرستی برای صد دو جین شرکت؛ رزومه را که قبول میکنند، میگویند: «بشین اینجا کدت را بزن.» از ۹ صبح تا ۶ بعد از ظهر باید کد بزنی. بعد از کار اگر زن داشته باشی یکم خرده ریز میخری و شب خانه میخوابی تا فردا. زن اگر نداشته باشی یک جور دیگر. اگر عاشق کارت نباشی تا چند سال دوام میآوری؟
اروپا امکاناتش خوب است؛ کیفیت زندگی بالاتر از ایران است. در این شکی نیست اما اروپا هدف نمیشود چرا؟ چون تا برسی مردی! هدف خیلی بالاتری که داشته باشی، به محض این که رسیدی از نظر روحی ول نمیشوی. این که مردمش با فرهنگ هستند، خیابانهاش تمیز، برج ایفل زیباست؛ قوهای دریاچه ژنو مامانی هستند و هر تخیل دیگری داری، اصلا به چشم نمییاد چون نیاز مهمتری مطرح میشود: انگیزه و معنا. اروپا انگیزههات را ازت میگیرد چون نابرابری میبینی، نژادپرستی میبینی. بله این که رنگ پوستت سفید نیست حساب است؛ رنگ پوست، مو، لهجه، همین چیزهای ظاهری حساب است و آزارت میدهد. یک چیز نجاتت میدهد و تحمل اینها را امکانپذیر میکند: باید حتما چیزی خیلی بالاتر داشته باشی. من نمیگویم نرو فقط چیزی خیلی بالاتر را هدف بگیر که وقتی میرسی به پوچی نرسی. اروپا هدف نیست اما میشود از طریق آن به هدفت برسی.
اروپا را میشود با هر کشور خارجی دیگری جایگزین کرد؛ یک جور استعاره از مهاجرت دارد. اروپا را میشود سمبل دختر خوشگل و زیبارو هم گرفت که از اساطیر یونان ریشه میگیرد.
این مطلب رو به دوستانتون هم معرفی کنید؛ افراد بیشتری استفاده کنند :)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مهاجرت : موضوعات و سوالات
مطلبی دیگر از این انتشارات
روشهای اسکان در هلند
مطلبی دیگر از این انتشارات
اینجا خانه توست؛ هر وقت آمدی قدمت به چشم