به خودم آمدم انگار تویی در من بود ،،، این کمی بیشتر از دل به کسی بستن بود
دانشگاه، بیمارستان، خوابگاه
دانشگاه: وقتی وارد دانشگاه شدم توقعام این بود که همه چی مثل فیلما جلو بره، با بچه ها آشنا بشم، با چند نفری بیشتر از همکلاسی بودن آشنا بشم، یه جمع خودمونی یا بقول این فوفولای دانشگاه اکیپ داشته باشیم و...
همینجورم شد با بقیه آشنا شدم، مجبور شدم تو دعوای انتخاب نماینده یه سمتی رو انتخاب کنم، با نصف کلاس بد شدم، روز به روز تعداد افرادی که فکر میکردم میتونم سالها باهاشون رفاقت داشته باشم کمتر شد تا جایی که فهمیدم سر حاج کیان سلامت باشه از اینا رفیق چی؟ رفیق در نمیاد
بیمارستان: راستیتش محیط بیمارستان برام پر از حساییه که برای اولین باره دارم تجربشون میکنم.
اولین باری که یه پرستار با صدای بلند بهم گفت بدو دستگاه ساکشن و از بخش ریه بیار هیچوقت یادم نمیره. تو اون بلبشو انگار زندگی یه سیلی آبدار بهم زدو گفت زندگی اینه خونه بابات تموم شد . اون لحظه ای که دنبال دستگاه اینور اونور میدویدم و هیچوقت یادم نمیره، اولین باریو که یه شخص جلوم اکسپایر (فوت) شد، اولین باری که از یه نفر نمونه خون گرفتم، اولین باری که نوار قلب گرفتم و و و هیچکدومو یادم نمیره همرو با جزییات یادم میمونه همشون حسایی بودن که تابحال تجربشون نکرده بودم. عجیب، ترسناک، دلهرهآور و گاهی لذتبخش و خوشایند . خوشایند مثل لحظهی گرفتن نوار قلب از یه پیرمرد قبل از مرخص شدن، خوشایند مثل وقتی که بهت میگن طوریش نیست یه نرمال سالین بزن بهش بره خونش?
خوابگاه: به هممون گفتن زندگی کردن دور از خانواده تو محیط هایی مثل خوابگاه باعث پیشرفت و رشد آدم میشه . بذارید باهاتون روراست باشم اگه شما از خمیربازی ساخته شده باشید و بتونید تو خوابگاه دووم بیارید قطعا از خمیر تبدیل به فولاد میشید.
خوابگاه واسه فرد نسبتا درون گرایی مثل من که دوتا دوست بیشتر نداره قطعا خود جهنمه. کیان کسی بوده که تنهایی ورزش کرده، تنهایی رفته فست فود خورده، تنهایی فیلم مورد علاقشو تو سینما دیده و تنهایی قدم زده وحالا مجبوره با یه عدهای زندگی کنه که اکثرا به ماری جوانا اعتیاد دارن...
یوقتایی مجبورم تو بعضی مسخره بازیاشون باهاشون همراهی کنم تا به چشم نیاد که مثل اونا نیستم و این آزار دهنده ترین قسمت داستانه.
یه فریم از خوابگاه:
پ.ن: نویسنده حین نوشتن متن پتانسیل پایین انداختن خودشو از طبقه چهارم داشت اما مشقت تحمل نمود تا متن را بدست شما خواننده گرام برساند.
خودتونو دوست داشته باشیدو برای بهتر شدن تلاش کنید
ارادتمند شما: کیان
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش خاطره نویسی | خاطرات دوعه صبح تا سه ی شب!
مطلبی دیگر از این انتشارات
افکار و احساسات شب اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
روزمرگی 1 " 1402/9/10 "