عکس داستانک(قسمت نوزدهم:امگا 3!)

من ماهیگیر نیستم.تا قبل اینم که بیام اینجا،یه بارم قلاب ماهیگیری تو دستم نگرفته بودم.من توریستم واسه گردش و تفریح اومدم اینجا.اومدم عشق و حال.دوستام عکسمو بندازن رفتم.

با اینکه موج خیلی به اینجا نمی رسه،با ترس و لرز اومدم این بالا.نشستن بالای این دو لنگه چوب خیلی سخته.ک.و.ن و کمر آدم درد می گیره.نمی تونم زیاد بشینم این بالا.بتونمم نمی شینم.آخه پوست سفیدم خراب می شه.

اون سه تا سیاه سوخته ی پشت سرمو می بینید.هر روز این کارشونه.حیوونیا(!)عادت کردن.امروزم از صبح اومدن اینجا تا غروبم اینجان.قراره هر چی ماهی بگیرن بدن به هتلی که ما توش ساکنیم.

مطمئنم امشب یه غذای خوشمزه پر از امگا سه در انتظارمونه!

https://virgool.io/@J-M-S/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D8%AF%D8%A7%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%DA%A9-%D9%82%D8%B3%D9%85%D8%AA-%D9%87%D8%AC%D8%AF%D9%87%D9%85-%D9%86%D9%82%D8%B4-akxeeble6xsc