پستهای مرتبط با عکس داستانک تعداد کل پستها: ۲۴ سایر پستها با این تگ در ویرگول Dast Andaz در عکس داستانک ۶ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و چهارم:اینها کجا و آنها کجا!) اینها اینجادر دل آتش و خونبا راکت تنیساز هویتشان دفاع می کنند؛و آنها(ر... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و سوم:بیمه!) هر دو تا مون نگهبان یک کارخانه بودیم.من نگهبان جوانی بودم که باید می ر... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و دوم:نازک طبع!) پدربزرگش یک کهنه سرباز جنگ جهانی دوم بود.افتخارش این بود که در جنگ،ه... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و یکم:سیلی!) قربونت برم که داری با انگشت های ظریف و کوچیکت دکمه های لباس بابا رو می... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیستم:دیگه از این بهتر نمی شه!) سالوادور دالی:فیلیپ!پدرمونو در آوردی! الان شیش ساعته ما رو انتر منتر خ... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت نوزدهم:امگا 3!) من ماهیگیر نیستم.تا قبل اینم که بیام اینجا،یه بارم قلاب ماهیگیری تو دس... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت هجدهم:نقش!) گفت:فلان بازیگر رو ببین خیلی خوب نقشاشو بازی می کنه.گفتم:بازم خوش به ح... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت هفدهم:بشقاب زنده!)(18+) مژده بده بالاخره شاغل شدم!راس می گی؟چه شغلی؟بشقابی!شوخی می کنی؟نه!جدّی... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت شانزدهم:خوش به حالش!) وقتی از خودش می گفت،فقط از بدبختی ها و بدشانسی ها و بدبیاری های خودش م... Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت پانزدهم:خط عابر پیاده!) عصر چهارشنبه بود،مثل عصر تمام چهارشنبه ها،خیابونا خیلی شلوغ بود.پشت آخ... ‹ 1 2 3 ›
Dast Andaz در عکس داستانک ۶ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و چهارم:اینها کجا و آنها کجا!) اینها اینجادر دل آتش و خونبا راکت تنیساز هویتشان دفاع می کنند؛و آنها(ر...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و سوم:بیمه!) هر دو تا مون نگهبان یک کارخانه بودیم.من نگهبان جوانی بودم که باید می ر...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و دوم:نازک طبع!) پدربزرگش یک کهنه سرباز جنگ جهانی دوم بود.افتخارش این بود که در جنگ،ه...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیست و یکم:سیلی!) قربونت برم که داری با انگشت های ظریف و کوچیکت دکمه های لباس بابا رو می...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۲ دقیقه عکس داستانک(قسمت بیستم:دیگه از این بهتر نمی شه!) سالوادور دالی:فیلیپ!پدرمونو در آوردی! الان شیش ساعته ما رو انتر منتر خ...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت نوزدهم:امگا 3!) من ماهیگیر نیستم.تا قبل اینم که بیام اینجا،یه بارم قلاب ماهیگیری تو دس...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت هجدهم:نقش!) گفت:فلان بازیگر رو ببین خیلی خوب نقشاشو بازی می کنه.گفتم:بازم خوش به ح...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت هفدهم:بشقاب زنده!)(18+) مژده بده بالاخره شاغل شدم!راس می گی؟چه شغلی؟بشقابی!شوخی می کنی؟نه!جدّی...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت شانزدهم:خوش به حالش!) وقتی از خودش می گفت،فقط از بدبختی ها و بدشانسی ها و بدبیاری های خودش م...
Dast Andaz در عکس داستانک ۷ سال پیش - خواندن ۱ دقیقه عکس داستانک(قسمت پانزدهم:خط عابر پیاده!) عصر چهارشنبه بود،مثل عصر تمام چهارشنبه ها،خیابونا خیلی شلوغ بود.پشت آخ...