تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری!-قسمت سوّم

«اگر نقشه بکشی،خدا نقشه های تو را نقش بر آب می کند!».روزی این جمله را از یک آدم اهل دلی شنیدم.اول خیلی متوجه منظورش نشدم،ولی کم کم به آن اعتقاد پیدا کردم و جزیی از وجودم شد.از ابتدای هفته قبل قصد کرده بودم که به قولم در مورد نوشتن قسمت دوم پُست«پرده ای از زندگی پرهیاهوی لئوناردو داوینچی!»که با استقبال نسبتاً خوبی روبرو شده بود،عمل کنم ولی با اینکه هشتاد درصد آن هم آماده بود،نشد که نشد.بماند که چرا و به چه علّت.

دلیل نامگذاری این سلسله نوشته های طنز و نطنز یا شوخی و جدّی به «تاریخ بلغمی یا تاریخ تبری»را در «قسمت اوّل»و دو علّت عمده ام برای نوشتن آنها را در«قسمت دوّم»،شرح دادم.

لازم می دانم در مقدمه قسمت سوّم ادعا کنم که اگر این پُست ها هیچ بازدید کننده ای نداشته باشند،هیچ لایکی نخورند و هیچ نظری بر روی آنها نوشته نشود،باز هم به شرط باقی بودن عُمری،احساسی و انگشتی، ادامه خواهند یافت.به همان دلایلی که در قسمت قبل گفتم.یعنی یک جورایی دارم خودم را با این پُست ها «نوشته درمانی»می کنم و برای این درمان،هیچ قید و شرطی ندارم.حال اگر دوستی در روند این درمان مرا همراهی کرد،همراهی اش را اجر می نهم.

یازده:آپاندیس های اداری!

همه می دانیم که آپاندیس،این زائده‌ کوچک و شبیه کرمِ چسبیده به ابتدای روده بزرگ،هنوز عملکردش در بدن مشخص نیست و گاهی عود می کند و کار دست صاحبش می دهد و تا آن را جدا نکنند،سلامتی و آرامش حاصل نمی شود.چند صباحی است که وقتی از دور به محل کارمان نگاه می کنم می بینم برخی از افراد شاغل در اداره ما،مانند همین زائده کوچک به اداره چسبیده اند و هیچ کس هم قادر نیست به باهوده یا بیهوده بودن آنها،پی ببرد و دست آخر هم اداره را به دردسر یا دردسرهایی می اندازند و اتفاقاً اینگونه مانند آپاندیس عود می کنند و پدر اداره را در می آورند و تنها راه خلاصی،جدا کردن آنها از اداره است.این ها را «آپاندیس های اداری» نامیده ام.می دانید اگر این آپاندیس های اداری را بتوانیم قبل از اینکه عود کننند بشناسیم و جدا کنیم،چه می شود؟!

دوازده:مراقب باش!

چون خودش عامل بود،نصیحت هایش به دل می نشست.خدابیامرز یک روز به من می گفت:«یک مراقبت هایی است که کمتر به ما یاد می دهند.معمولاً به ما می گویند مراقب خودت باش،ولی کسی به ما نمی گوید که مراقب باش جلوی کسی که بچّه دار نمی شود،قربان صدقه بچه ات نروی،جلوی یک بچه یتیم،ثابت نکن که برای بچه هایت بابای خوبی هستی،جلوی یک آدم فقیر،دارایی هایت را شمارش نکنی،جلوی یک آدم ورشکسته از تجارت چیزی نگویی.جلوی یک آهوی زخمی،اسمی از شیر درنده نیاوری،جلوی...!»

سیزده:فاصله!

وضع مالی اش خیلی خوب بود.نمی دانم چه شد که به جای این که از آسمان به زمین ببارد،از زمین به آسمان بارید و او یک پولی از من گرفت و گفت یکماهه بر می گرداند.دو ماه،سه ماه،چهار ماه،پنج ماه و بیشتر گذشت ولی برنگرداند.چون خودم بدجور لنگ شده بودم با او تماس گرفتم و گفتم:«عزیز!نمی خواهی پولی که از من یک ماهه قرض گرفته بودی را برگردانی؟!»،گفت:«راستش بیست میلیون مبل خریدم،دست و بالم تنگ شده!».کمی عصبانی شدم و گفتم:«ببین هر چی از زمین فاصله بگیری،مرگ برایت سخت تر می شود.زندگی در پنت هاوس،ماشین شاسی بلند،تختخواب گرم و نرم و مبلمان گرانقیمت،فقط و فقط مرگ را برایت سخت تر می کند.از ما گفتن از تو هم نشنفتن!»،گفت:«من به هیچ کدام از اینهایی که گفتی اعتقادی ندارم.» و نشان به این نشان که هنوز قرضش را برنگردانده است!

چهارده:کوتاه مدت یا بلند مدت؟!

بحث سر سلبریتی ها بود.یکی گفت:«سلبریتی بودن خیلی هم بد نیست.ما به خاطر اینکه به آنها حسودی می کنیم،همیشه بدشان را می گوییم و برایشان حرف در می آوریم.مثلاً من و شما به عنوان یک آدم عادی توانستیم دوزار به این زلزله زده ها کمک کنیم،ولی این سلبریتی ها تا شماره حساب های شخصی شان را به مردم دادند و لب تر کردند،کسانی که دوستشان داشتند،هر چقدر توانستند پول به حسابشان سرازیر کردند. »،دیگری گفت:«بابا چی داری می گویی،از دنیا بی خبرها.به نام زلزله زده ها ولی به کام سلبریتی هاست. همین چند روز پیش یکی از نماینده های مجلس دادش درآمد که هیچ ردپایی از کمک‌های زیادی که برای زلزله‌زدگان استان کرمانشاه،توسط هنرمندان و ورزشکاران شاخص یا همان سلبریتی‌ها از مردم جمع‌آوری شد،دیده نمی‌شود...»،و آن یکی گفت:«الان اسمش را به یاد نمی آورم،این استاد دانشگاهی که معروف هم هست گفته تا الان سه‌ميليارد و ٤٠٠ ميليون پول به حسابش واریز شده،ولی عمداً وارد کار کانکس،چادر و دارو نشده،چون مهم‌تر از اینها،فقر است و قصد دارد برای ریشه کن کردن فقر،کار بلند مدت انجام بدهد ...!»،و یکی دیگر گفت:«اینها باید از این کوتاه مدت جان سالم به در ببرند که بشود برایشان کار بلند مدت کرد یا نه؟!»

پانزدهم:تعادل!

چند وقتی هست که به یک موضوعی پی بردم و آن این است که:«نزدیک شدن به یک یا چند چیز،به منزله دور شدن از یک یا چند چیز است.»و دارم زندگی ام را مرور می کنم که به چه چیزهایی نزدیک شده ام و از چه چیزهایی دور شدم و فاصله گرفته ام.الان حواسم از گذشته خیلی جمع تر شده،نزدیکی و دوری های خودم را سخت زیر نظر دارم و هر شب،نزدیکی ها و دوری های طول روزم را مرور می کنم تا بتوانم بین نزدیکی ها و دوری های فردایم تعادل برقرار کنم.