معرفی کتاب-مغازه خودکشی-1

-کتابی که با خواندن آن از خنده روده بر میشوید-
اول کتاب این رو نوشته!
راستش این کتابه خیلی معروفیه ولی خب دلم نمیخواد با گفتنه بعضی قسمت هاش اون رو اسپویل کنم اما نظر شخصیم رو میگم!
کتابی از اثراته ژان تولی!
با اولین جمله ای که روی کتاب نوشته بود مخالفت میکنم...
راستش حسی که من از این کتاب گرفتم از اول و اول تعجب بود و تعجب بعضی وقتا ناراحت بودم و بعضی وقتا می خندیدم و اخرش با یه بغض صفحه های کتاب رو بستم!
بعضی موقع ها راجبش با خودم میگفتم خب اگر اخرش اونقد غیر منتظره نمیشد چی میشد؟
چه انتقادی از نویسنده داشتن که اخرش رو اونجوری تموم کرد؟
واقعا از نظرم یکم اذیت کرد.
بعضی موقع ها میتونیم به خیلی چیزا اسون بگیریم!
چرا باید زندگی رو اینقدر برای خودمون سخت کنیم؟!
حقیقتش هنوزم که صفحه اخر رو میخونم موهای تنم سیخ میشه و روی چشمام خیس!

:(
:(

این خودش وحشتناک ترین اسپویل بود اما خب نتونستم اونجور که میخوام حسم رو راجب خوندنه این کتاب بهتون انتقال بدم!
اما خب کتابه خیلی خوبی بود و ارزش خوندن داره برای یاد گرفتن یک سری درس ها از زندگی:)

.

.

اگر میخواستم یک کتاب بنویسم...
کتاب رو دارم مینویسم.
هنوز اون اعتماد به نفس رو پیدا نکردم که بخوام راجبش توی دنیای حقیقی با کسی حرف بزنم اما اینجا یکم راجبش میگم!
اسم کتابم زلزله است!
سعی کردم ژانری عاشقانه اجتماعی و طنز داشته باشه!
دلم میخواد حرفامو توش به کار ببرم؛ حرفایی که هیچوقت گفته نشد!
داستان راجب دوتا خانوادهٔ خیلی صمیم با نسبت خواهر برادر از طرف پدر هست، که توی زلزله بم خانواده خواهر به طور کاملی نیست و نابود میشه و درست بیست سال بعد حنا وارده کار میشه!
با فهمیدنه این که برای زندانی کردنه بازماندگان زلزله بم یک جنگل رو قرنطینه کردن اونم درست توی منطقه بالاشهر تهران!

.

.

به پستم از ده هفت میدم.
شاید به خاطر اون اسپویل گنده و ادیته فوق العاده افتضاحم:)

.

.

پ.ن1: حالا نیاز نبود اینقد خودمو تخریب کنما...

پ.ن2: کتابه بعدی که شاید معرفی کردم -پنج نفری که در بهشت ملاقات میکنید- باشه!

پ.ن3: امروز حین دزدی از اجیل های روی حلوایه عروسیشه خواهرم مچم گرفته شد:/

پ.ن4: خواستید به بقیه پستام هم سر بزنید!