اسفندماه؛
حالم همان حال اسفندماه است؛ همانقدر بلاتکلیف، همانقدر سرد، همانقدر بیحوصله، همانقدر در انتظار شکفتن دوباره... آیا میشود؟ میشود من نیز از سردی و پژمردگی و شکستنهای پیاپی رهایی یابم؟ میشود دوباره جوانه زنم؟ میشود مانند غنچه گل رز سرخ لبخند زند و دیگران شکفتنم را ببینند؟ به راستی میشود از غم و درد و رنج و هجر این اسفندماه بلاتکلیف گذر کنم؟ حال که فکر میکنم میبینم من خستهتر از این حرفها هستم. خسته، بیروح، بیحوصله، عصبی، بداخلاق و پژمرده...
میدانی چه نیاز دارم؟ گرمایی که دلگرمی را مهمان قلب یخزدهام بکند. آب حیاتبخشی که ریشهام را مستحکم سازد. میدانی چه میگویم؟ کسی را میخواهم که به او تکیه کنم کسی را میخواهم که بی هیچ قید و شرطی دوستم داشته باشید. کسی را میخواهم که در روزهای شکست و بدبختی دستانم را بگیرد و از منجلاب لجنی که خود برای خود ساختم بیرونم کشد. به راستی مگر چنین شخصی هست؟ هست؛ ما خبر نداریم. هست جانِ دل؛ هست...
- تراوشاتِذهنیِیهدبیرستانی؛
- ²⁵اسفندماهِ¹⁴⁰³؛
- ضحانظامیان؛

مطلبی دیگر از این انتشارات
زمستانِ قسی القلب
بر اساس علایق شما
تاب!
بر اساس علایق شما
هر ساعت مطالعه در ایران چقدر آب میخورد؟! 🔞