کتابخوانی به سبک یک نویسنده | چطور با خواندن مهارت نوشتن پیدا کنیم

چطور باید مثل یک نویسنده کتاب بخوانیم؟ اگر بدانیم تفاوتِ کتابخوانی به سبک یک نویسنده با کتابخوانی افراد دیگر در کجاست، پاسخِ پرسش‌مان را پیدا کنیم.

تربیت نگاه به‌سبک یک نویسنده

همیشه گفته‌ام حواس پنجگانۀ یک نویسنده، باید در خدمت داستانش باشد. این تمرینی‌ست که بارها خودم را به آن متعهد کرده‌ام. و البته، هر تمرینی پس از تکرارِ فراوان، به یک عادت تبدیل می‌شود.

اگر بینایی و چشایی و بویایی و لامسه و شنوایی ما، هر چیزی را از زاویۀ دیدِ یک نویسنده ببیند، آن‌وقت می‌توانیم جهان را به‌خدمت داستان در بیاوریم.

در این صورت، خواهیم توانست از مجموعۀ جزئیاتی که با حواس پنجگانه قابلِ درک هستند، سرنخ‌هایی برای نوشتن شکار کنیم.

یک عکاس، هر منظره و اتفاق را از دیدِ عکاسی می‌بیند و فکر می‌کند چطور می‌توان از آن صحنه، به‌عنوان یک عکس استفاده کرد.

یک کاسب، ممکن است هر عابرِ پیاده را مثلِ یک مشتری و هر انسانی را که وارد مغازه‌اش شده، مثلِ پول ببیند و برای رسیدن به مقصود (پول)، رفتاری متناسب پیش بگیرد.


نویسنده هم می‌باید هر چیزی را که با حواس پنجگانه قابل درک است، به‌عنوانِ یک ابزار کمکی برای نوشتنش جمع کند، یادداشت کند و به‌خاطر بسپرد.

کتابخوانی به سبک یک نویسنده

اگر خوب در موضوعِ «به‌خدمت گرفتن حواس پنجگانه برای نوشتن» عمیق شده باشید، احتمالاً می‌دانید چطور باید مثل یک نویسنده کتاب بخوانید.

اول بیایید ببینیم کتابخوانی به سبک یک نویسنده چه ویژگی‌هایی دارد:

ویژگی‌های کتابخوانی یک نویسنده

مردم برای سرگرم‌شدن، یادگرفتن چیزهای نو و وقت‌گذرانی کتاب می‌خوانند. اگر می‌خواهید نویسنده باشید، می‌بایست برای «دزدیدن» و «به‌دست آوردن» و «یادگرفتن» بخوانید. خوب است بدانید کتابخوانی چه چیزهایی در اختیارتان می‌گذارد.

دزدیدن

کتابخوانی و نویسندگی یک فرایند یادگیری-تمرین است. کتابخوانی به سبک یک نویسنده مثل نگاه کردن به دستِ یک استادِ ماهر نجّار است. اگر بخواهید نجاری یاد بگیرید، باید خیلی خوب به حرکاتِ دست استاد نگاه کنید.

کتابِ نوشته‌شده، پُر از حرکاتِ ریزِ نویسندۀ ماهر است. باید باریک‌بین بود و فوتِ کوزه‌گری را پیدا کرد و دزدید.

دزدهای خوب، متاعِ دزدیده‌شده را خام‌فروشی می‌کنند اما دزد ماهر، اهلِ مهندسی معکوس است و دوست دارد به‌جای کپی تکنیک، خالقِ تکنیکی نو باشد. بنابراین وقت بیشتری صرف می‌کند و رنج و مرارت بیشتری را به‌جان می‌خرد.

نتیجۀ کاری هوشمندانه، رسیدن به روشی نو و اختصاصی‌ست که هیچ کارآگاهی نمی‌تواند دزدی‌بودنش را بفهمد؛ چون دیگر هیچ شباهتی به متاعِ دزدیده‌شده ندارد.

به‌دست آوردن و یادگرفتن

گفتم که دزدهای ماهر، اهلِ مهندسی معکوس‌اند. و این یعنی یادگیری و مالِ خود کردنِ قلقِ کار و شیوۀ کار.

اگر ماهر باشیم، نتیجۀ آموخته‌هایمان از کتاب‌ها را، با تجربه‌ها، دیدگاه‌ها، فلسفۀ ذهنی و سبکِ نوشتاری خودمان می‌آمیزیم، آن‌ها را به خُمرۀ صبر می‌سپاریم و می‌گذاریم شرابِ تازه‌مان بعد از گذشتِ مدت‌ها فراهم بیاید.

حالا بیایید برویم سراغِ اصلِ مطلب:

ویژگی‌های کتابخوانی به‌شیوۀ یک نویسنده

آنچه در ادامه می‌آید، حاصل تجربۀ شخصی‌ست. می‌توانید به این فهرست، شمارِ دیگری از گزینه‌ها را اضافه کنید:

کاشف باشیم:

به‌قصد کشف‌کردنِ روشِ کاری نویسنده کتاب بخوانیم. به این نکته توجه داشته باشیم که قرار نیست سرگرم شویم، بلکه سرگرمی ما از جنسی دیگر است. ما با کشف‌کردن سرگرم می‌شویم که رتبه‌ای بالاتر از سرگرمی عمومی دارد. قرار است بفهمیم نویسنده چطور مخاطب را خندانده، گریانده، ترسانده، کنجکاو کرده، گول زده و… باید رمزگشایی کنیم.

خودمان را جای نویسنده بگذاریم:

سعی کنیم موقع خواندن داستان به‌جای نویسنده کلمات را جابه‌جا کنیم، در قصه دست ببریم و سرنوشت ماجرا را تغییر بدهیم. ذهن‌مان را وارد یک بازی کنیم و ببینیم اگر جای نویسنده بودیم، چه کار می‌کردیم، چطور می‌گفتیم.

جزئیات را جمع کنیم:

هر چیزی را که ممکن است به کار بیاید جمع کنیم. خط بکشیم، های‌لایت کنیم، به‌خاطر بسپریم، گوشه‌ای یادداشت کنیم. این‌ها گنجۀ «ناخودآگاه» ما را پُر می‌کند. ما برای نوشتن به یک ناخودآگاه پُر و پیمان نیاز داریم که با خوانده‌ها، دیده‌ها، شنیده‌ها، تجربه‌ها و… پُر می‌شود.

بعد از خواندن پنبۀ کتاب را بزنیم:

این همان مهندسی معکوس است که بالاتر درباره‌اش حرف زدم. اگر می‌خواهید مثل یک نویسنده کتاب بخوانید، باید بعد از خواندن، فرصتی و فراغتی بسازید که به تحلیل کتاب اختصاص پیدا کند.

در اینجا باید بتوانیم دستِ نویسنده را بخوانیم و ببینیم چه مهارت‌هایی داشته. چیزهایی از او یاد بگیریم که ممکن است به سبک و نظر ما نزدیک باشد و از اشتباه‌هایش دوری کنیم.

زودباور و ساده‌اندیش نباشیم:

کارِ سختی‌ست. چون حتی نویسندگان هم خیلی اوقات گرفتار ساده‌لوحی در زمان خواندن می‌شوند. کتاب‌های محشر، نوشته‌های زیرکانه‌ای هستند که تا روزها ذهن را درگیر می‌کنند.

من این‌جور کتاب‌ها را مثلِ یک سوزنِ بسیار باریک و بلند می‌دانم که نرم‌نرم وارد رگ می‌شوند و محتویاتشان را در آرامش و بی‌خبری ما خالی می‌کنند.

اغلب خیال می‌کنیم «خب این داستانِ معمولی‌ای بود که هیچ حرف خاصی هم نداشت.» اما لایه‌های پنهانی در هر داستانِ خوب وجود دارد که لزوماً توی صورت مخاطب کوبیده نشده اما ناخودآگاهش را بی‌آنکه بفهمد تحت تأثیر قرار می‌دهد. ممکن است نتیجۀ کار ماه‌ها یا حتی سال‌ها بعد معلوم شود.

دنبال قاتل بروسلی نگردیم:

عناصر داستان و تئوری‌ها را بیاندازید دور. اگر می‌خواهید از کتاب چیز یاد بگیرید و تکنیک را مالِ خود کنید، باید خود را به جریان طبیعی داستان بسپارید و در همین جریان، صیّادی کنید. مثل یک نویسنده کتاب بخوانیم نه لاک‌غلط‌گیر یا خودکار قرمز.

کتابخوانی و نویسندگی نباید ما را از حظ بردن محروم کند.

تلاشِ بیهوده برای پیدا کردنِ پیرنگ قوی و ضعیف، شخصیت‌پردازی یا تیپ و امثالهم، شما را نویسنده نمی‌کند. اگر خوب بر بسترِ داستان سواری کنید، هر چه را لازم داشته باشید خواهید فهمید. در غیر این صورت، نه لذتی می‌برید، نه چیزی یاد می‌گیرید.

کتابخوانی و ارتباط با نویسندگی

کتابخوانی و نویسندگی ارتباطی پیوسته دارند. همیشه گفته‌ام و دوباره می‌گویم: مصالح کاری یک نویسنده کلمه و جمله و داستان است. ما برای جمع‌آوری مصالحِ ضروری و کافی، محتاجِ خواندن هستیم. برای اینکه دست‌مان از کلمه پُر باشد و به شیوه‌های نوشتاری مختلف مسلط باشیم، باید مرتب کتاب بخوانیم.

کتابخوانی به سبک یک نویسنده یکی از مهارت‌های اساسی در مسیر نویسنده شدن است.