هنداونه فروشی که گاهی مینویسد / مانند خیلی چیزهای دیگر در این مملکت تعطیل شد.
بُریده فرهنگی
جستاری را خواندیم در زمینه لاشیگری که بد نیست شما هم بخوانیدش، مدت زمانی هم بود که دوست داشتیم یک نوشتاری را پیرامون فرهنگ از دست رفته بنویسیم اما مجالی نمیآبیدیم تا اینکه نوشته بالا جرقهای زده و ما را روی دنده فرهنگیمان انداخت و سبب این نوشتار شد.
ایران کشوری است با تمدن چند هزار ساله، که خوب این از جهت قدمت و کهنسالی او را مسن و جا افتادهتر از کشورهای همچون آمریکای امروزی مینماید و به همین دلیل تاریخ آن نیز خواندنیتر و مفصلتر از بسیاری کشورها بوده و به همین سبب کشوری است که از فرش تا به عرش و از ته دره تا بالای قله را بارها دیده، سرد و گرم روزگار چشیده است.
اما همین کشور متمدن که روزگاری نوآوریش قنات، سرویس پُست، نخستین انیمیشن جهان، بادگیر و سیستم مالیات و آسیاب بادی بوده امروز از بر طرف ساختن همین نیازها و بکارگیری همین نویابیها که خود خالقش بوده نیز درمانده است.
به تکرار مشکل آب در پس و پیش سدهایش داشته و از این روی کشاورزیش نیز دست به عصا و کُند جلو میرود و در سالهای آتی پیشبینی دشواری تامین آب شرب در سراسر مملکت را دارد(رجوع شود به مافیای آب)، در اداره پُستش حجم زیادی از بستهها یا دیر به مقصد میرسد یا پاره میشود یا یک چیزی آن میان گم میشود، پیشه انیمیشن یا پویانمایاش حرف چندانی برای گفتن ندارد، مردمانش در یزد زمانی در تیغ آفتاب بدون تکنولوژی امروزی در خانههای خود مینشستند و باد خنک از جای جای خانههشان میآمده و حال که با چند دستگاه کولر آبی و اسپیلت و مانند اینها همچین اتفاقی نیوفتاده که هیچ هر روز برنامه قطعی برق و آب اعلام میکنند و سبب تنگ شدن خُلق همان مردمان میشوند، مالیاتش با این که سال به سال افزایش یافته اما رفاه و پیشرفت ملموس نبوده و حس نمیشود که هیچ پسرفت هم میکند و آنچه بنظر میرسد این است که در سراشیبی سقوط است و اگر چه این نخستین بار نیست که به این حال دچار میشود اما از مراتب پیش به دلیل عمق بحرانهایش شدت و تندی بیشتری داشته و سرگیجهآورتر است.
از تجربه 20 سال پیش خود ما هم اگر بپرسید به روستای پدری میرفتیم در هر فصلی که فکرش را کنید سیبشان براه بود، سیبهای که میآوردند اگر چه نمای دلنشین و زرق و برقداری نداشته، چروک و جمع شده بود اما گوشت آن همچنان تازه، آبدار و ترد و خوشمزه بوده و گاز زدنش ساز شما را کوک میکرد، وقتی هم میرفتی که ببینی چگونه این سیبها چند ماه است که بدون یخچال و سایدبایساید و اینگونه پیشنیازها سالم ماندهاند میرسیدی به انباری چوبی کاه گلی که تمام مایهتاج خانوار در آن نگهداری میشد.
به دیدگاهم تنها دلیل عقبماندگی ما در تمامی زمینهها این است که: تاریخ را نمیخوانیم، چون نخواندهایم پس از آن درس نمیگیرم و چون از آن درس نگرفتهایم نمیتوانیم آن را بکار ببندیم و کنش بهتری در مورد دشواریهایمان در پیش بگیریم بنابراین محکوم میشویم به جمله "تاریخ تکرار میشود".
نمونه صنعتی آن میشود:
چگونه ممکن است خودروی بنز در درازای 34 سال اینچنین دگرگون شود اما خودروی تولید داخل دگرگونیش خلال 27 سال آزگار در این حد ناچیز باشد؟ صدای پیر و جوان را درآورده همه از ریختش تا ایمنی و موتور و ... اش را معیوب و از رده خارج مینامند. در مصاحبهای مدیرعامل یا یک کارهای از همین لگنسازان میگفت که بنز و BMW نمیتوانند استانداردهای ما را پاس کنند و برای همین است که مجوز ورود به آنها نمیدهیم، دقت کنید اینها را در روز روشن میگفت نه در شبی تاریک که آشکار نشود این صدا از کدام سوراخ و وابسته به کیست. این یک گونه از نفی و بُرش صنعتی است که البته به واسطهی اینترنت و مشتقاتش و جستجوی کوتاه میتوان دریافت که آیا این سخنها بنیانش بر راستی نهاده شده یا هر چه که میگویند دروغ ناب است.
همین پیشآمد صنعت در فرهنگ و تاریخ نیز تکرار شده است اما پیامدهایش دهشتناکتر است، برای نمونه در درازای همین تاریخ معاصر میبینیم که مراسم بزرگداشت روز کوروش تنها یکبار برگزار شده و پس از آن چند روز مانده به زادروزش مسیرهای منتهی به آرامگاهش را بسته، از رفت و آمد مردم به آنجا پیشگیری میشود، خوب سودمندی اینکار چه چیزی است؟ اینکه آنانی را که به هر سبب نسبت به کوروش ابراز ارادت دارند را کوچک شمرده و بخواهیم از لیست حذفشان کنیم چه چیزی جزء دشمنی در پی دارد؟
یا چندین سال(فکر میکنم به دهه برسد) قبل اگر یادتان باشد به یکباره نشانی منتسب به فروهر در میان جوانان شِکُفت و از دستبند و گردنبندش تا استیکر پشت ماشینش در جای جای جامعه رو به فزونی گذاشت، خوب دلیل داغ شدن تنور آن چه بوده است؟
(اینجا بدنبال این نیستیم که ریشهیابی فروهر را انجام دهیم و ببینیم آیا نمادی اصیل است یا خیر).
زمانی ماهواره را تهاجم فرهنگی پنداشته و در عملیاتهای پلیسی و دو صفر هفتی(007) طور اقدام به کشف و امحااش میکردند، یعنی بجای کار فرهنگی ریشهای به پاک کردن صورت مسئله میپرداختند همچنان که تقریبا در همهای موارد اینچنین بوده و هست. یک پدر بیامرزی هم آن میان پیدا نمیشده که بگوید دِ اخه مگر فرهنگ ما یک گِل و لای شُل و وِل است یا تازه سر از تخم درآورده که بخواهد با ماهواره قوامش را از دست بدهد یا بیدی است که با این بادها بلرزد؟
فرهنگ پیوند دهنده زمان گذشته به حال و حال به آینده است، از آن مهمتر فرهنگ کارگذار سلامت یک جامعه است، جامعهای میتوان به خوشبختی و سعادت برسد که هموزنی در جای جای آن دیده شود به ویژه در پرسمانهای فرهنگیاش، اگر با شناخت فرهنگگذشتگان و کنکاش آن هر آنچه که هست از خوب تا بدش را به نسلهای آینده نشناسانیم کم کم نسلهای آینده دستخوش بی هویتی و پوچی فرهنگی میشوند و بهترین و پیشروندهترین نوع فرهنگ که ظاهرا در حال حاضر فرهنگ غرب است را برمیگزینند همانگونه که امروز در سطح جامعه نمونههای آن را به فراوانی میبینیم. اگرچه که به این کارشان هیچ خردهای وارد نیست، خویشکاری گروهی دیگر است که فرهنگ را واکاوی کرده آن را نسل به نسل و به زبان همان نسل آماده ساخته و آن را دودستی تقدیم دودمان بعدی کند و نسل پس نیز همچنین و این حلقه تا آخر ادامه یابد اما همان گروه و اتاق فکر بجای کار فرهنگی یک داس و کلنگ دستش گرفته بر ریشه فرهنگ و نشانهها زده و کوبیده و در میان این تخریب و نفی فرهنگی میگوید: عجیب است که با اینهمه کار فرهنگی و چاپ بنرهای مختلف و کارگذاشتن پرچم و اینها فرهنگسازی نمیشود آخر دیگر باید چکار بکنیم که بفهمند خیر و صلاحشان را میخواهیم!
نیم بیتی از فردوسی است که میگوید: "ز یک دست آتش ز یک دست آب" حال اینکه نهادهای به انگار خودشان فرهنگی میخواهند با کدام دست نسل بعدی دست داده و از چه دری وارد شوند را خدا داند اما تا اکنون که همیشه با دست آتشین هر نسلی گلاویز شدهاند و بنظر میرسد با همین فرمان نیز خواست پیشروی دارند تا انتهای همه چیز، خدا فرجاممان را بخیر کند.
مطلبی دیگر از این انتشارات
تپه خاموش
مطلبی دیگر از این انتشارات
شجاع دل
بر اساس علایق شما
این پست تماشایی است!