خارستان محتوای فارسی به‌خاطر دست‌های منفصل ماست

تصویر از Zbigniew Wozniy
تصویر از Zbigniew Wozniy

دستانی که هر کدام چند سانتی‌متر ریل قطارند. اما هنوز یک ریل کامل نشده‌اند. برای آنکه قطاری رد شود، باید همه‌ی دست‌ها کنار هم قرار گیرند.

سرزمین خشک محتوای فارسی را چه کسی می‌تواند سرسبز کند؟ آیا یک دست کافی است؟ آیا یک قلم می‌تواند هم از مهندسی بنویسد و هم پزشکی و هم در مورد کتاب بگوید هم برنامه‌نویسی؟ قطعا این‌طور نیست. ما به چند دست نیاز داریم نه یک دست. البته دستانی که به هم متصل هم نباشند هم برای توسعه‌ی فضای فارسی وب بی‌فایده‌اند. ما دستانی نیاز داریم که گاهی برای خودش بنویسد و گاهی با کمک دیگران برای همدیگر بنویسند. برای چیدن ریل تا قطاری بر آن حرکت کند یک نفر کافی نیست. آیا به گرفتن دستان شما در دستان خودم باور دارم؟

چرا در ایران کم پیش می‌آید که کسی آجرش را بر آجر دیگری بگذارد؟ چرا هر کسی می‌خواهد ساختمانی یا مسیر قطاری به نام خودش بسازد؟ اینکه چند نفر در کنار هم کار کنند. برای رسیدن به یک نقطه یا در راه یک باور را خیلی کم دیدم.

مثلا:

  • با هشتگی که تو ساختی محتوای خود را نشر دهم.
  • محتوای مفید و با کیفیت فرد دیگر را به اشتراک بگذارم، بدون اینکه مستقیما برایم منفعتی در پی داشته باشد.
  • در یک مسیر با هم کار کنیم و منافعش را منصفانه تقسیم کنیم.
  • یا به محتوایی که تو منتشر کردی و به‌نظرم مفید است ارجاع و reference بدهم.
  • گروهی برای ترجمه‌ی کتابی ارزشمند، باز کرده‌ایم. قرار است بعد از انتشار صاحب گروه اسامی مترجمان را اعلام و بعد آن کتاب را به رایگان در وب منتشر کند (مثل کتاب صفر تا یک پیتر ثیل یا کتاب Focus که من هم یکی از مترجمانش بودم). اما می‌بینم که صاحب نهایی این کار من نیستم اما در آن شرکت می‌کنم تا کتاب منتشر شود. و می‌دانم یک روز دیگر افراد آن گروه برای من چنین خواهند کرد.

اما اگر در این کشور زندگی کرده باشیم، می‌دانیم این گزینه‌های منصفانه‌ی بالا چندان رخ نمی‌دهند. چرا؟

یک علت این است که وقتی خوبی می‌کنم وقتی جایی خودم را کنار می‌کشم تا دیگری رشد کند؛ او این را به دلایلی برای من تکرار نمی‌کند (احساس زرنگی او، پیش‌فرض اینکه من گیج هستم یا شاید اینکه این گونه رفتارها اساسا برای رشد ما
بی‌فایده یا مضر است).
یک علت دیگرش اینکه جمعی کار کردن، جمعی مشکلی را حل کردن از ابهت و شوکت من می کاهد، نمی‌توانم قهرمان بشوم و خودم را به نمایش بگذارم و من ترجیح می‌دهم دُکّان خودم را داشته باشم.
و علت دیگر آنکه به علت ساختارهای قدیمی و توسعه نیافته (مثل دولت مسلط بر ملت ضعیف) فرهنگ حذف و انحصار یه‌صورت اتوماتیک و سیستمی در کشورمان ساخته و توزیع شده است. برای همین کم پیش می‌آید که با این نیت با هم کار کنیم که برای هم کار کنیم.

حالا چه‌کار کنیم؟

یک نمونه‌اش را می‌توانیم از دکتر محسن رنانی(توسعه شناس) بیاموزیم. ایشان از هشتگ #موفقیت_کوچک دکتر محمد فاضلی (جامعه‌شناس) استفاده می‌کند. شاید بسیاری از مخاطبان فعلی او -مثل خودم- از طریق رنانی و بعد شعبانعلی با این جامعه‌شناس آشنا شده‌ باشند.

همه‌ی این‌ها به هم‌دیگر لینک داده‌اند و درباره‌ی هم نوشته‌اند. رنانی از هشتگ او استفاده می‌کند و فایل صوتی او را به اشتراک می‌گذارد(تا الان پُست او سه میلیون بار دیده شده)، محمدرضا شعبانعلی هم در مورد یکی از مفاهیم او (کپچر کردن پستان گاو) یک مطلب می‌نویسد.

سریع‌القلم در این باره می‌گوید:

چرا در کشورهای جهان سوم علم و دانش رشد نمی­ کند؟ چون افراد حاضر نیستند بر آنچه دیگری انجام داده صحه بگذارند و آجری بر روی آجرهای گذشته بگذارند. چرا رنسانس علمی در اروپا صورت گرفت چون هر اندیشمندی و مخترعی، کار قبلی را گرفت و بر روی آن بنا کرد. او را نقد کرد ولی حذف نکرد. نظر قبلی را گرفت و آن را بهتر کرد. چرا گفته می­ شود چهار مرحله از انقلاب صنعتی داشته ­ایم چون به عنوان مثال، نسل دومی ­ها بر کارهای نسل اولی­ های کامپیوتر، بنا کردند، آنها را   حذف نکردند، یکدیگر را نابود نکردند، تخریب نکردند بلکه آنرا بهبود بخشیدند تا صنعت کامپیوتر که زمانی در IBM  خلاصه شده بود امروز به نرم­ افزار  Blockchain تبدیل شود.

می‌بینید؟ خیلی هم سخت نیست، معلمان و بزرگان ما مسیر را مشخص کرده‌اند. آیا دستانم را که به سوی تو دراز کرده‌ام در دست خود می‌گیری؟ من تو را قبول می‌کنم. تو هم من را قبول داری؟

وصله‌ی متن:

+ تصویر را از متمم برداشتم. کار Zbigniew Wozniyak است.

+ ایده‌ و برخی جزییات مطلب را از مطلب دکتر محمود سریع القلم برگرفتم، در این باره که چرا همدیگر را قبول نداریم.