راهنمای چگونه نمردن در سال کنکور!

این ی سال با اینکه عمده ی زمانم رو خونه نشین بودم اما سعی کردم روی پذیرش آدمها و کنار اومدن با تفاوت های اعتقادیشون بیشتر کار کنم. من آدم نردی نیستم ولی وقتی جایی یه ببینم در جمعی توهین و تمسخر و غیبت هست، مهملات بافته میشه و به یکسری خزعبلات و اراجیف دامن میزنند واقعا روی نورون های مغزیم رژه میره و تا میتونم دور میگردم. همین تعابیر برمیگشت به همکلاسی هایی که دو سال به سختی و دشواری تحملشون کردم.

من در غار تنهایی خودم
من در غار تنهایی خودم

خیلی بده که خانه ی دومت و مهمترین سال زندگیت، و محل کسب دانشت بشه شکنجه گاهی که هر روز برای پایانش روز شماری کنی. یه جو بشدت مسموم و متشنج. افرادی که فحش و حرفای زشت و بدترکیب لق لقه ی دهانشون بود. و انگار اگر حرف های بی ادبی رو ازشون میگرفتی دیگه کلمه ای برای صحبت نداشتند. من مطمئنم اگر یک پسری از جلوی جمعشون رد میشد از شدت خجالت میرفت زیر زمین.

آدمهایی که نه میدونن احترام دبیر چیه نه شان و شخصیت و ادبی برای خودشون و دیگران قائلن. تازه دو قورت و نیمشان هم باقیه و ادعای روشن فکری و فرهنگ و ایرانی بودن میکنن. آدمهایی که نه خودشون درس میخوندن و نه میزاشتن ماهایی که هدفمون درس بود آرامش داشته باشیم و یاد بگیریم. کارشون فقط حسادت و بر هم زدن نظم کلاس و اتلاف وقت دبیر با سولات بیجا و ایجاد حواشی بیخود بود. این بچه ها آبروی دوازدهم انسانی های مدرسه رو بردن و خیلی چالش های فضایی و دعوا و آبروریزی در سطح مدرسه بوجود آوردن. بقول مدیرمون حیف نون!

نزدیکای کنکور تو کلاس مافیا بازی میکردن البته منم یکبار بازی کردم و یاد گرفتم چجوره. اما مدرسه ی دولتی هم برای اینها زیاده. پدر و مادر های بیچاره با این وضع اقتصاد خیال خوش میکنن که بچشون تو مدرسه داره تحصیل و تذهیب و تادیب تعلیم میبینه در حالیکه فرزندش شیطان رجیم رو درس میده با کلاس های خصوصی و فشرده! وقتی به اینها نگاه میکردم با خودم میگفتم یعنی قراره 30 سال در چنین فضایی کار کنم؟ من به خاطر همین موضوع بعد از سال یازدهم میخواستم از این مدرسه برم اما مدیر و مشاور و اساتید انقدر زنگ زدند و اصرار و از ما انکار و از اونها اصرار که آخرش موندم. راستش ته دل خودم هم با اینجا بود. چون حیف بود بهترین استاد ها رو به خاطر یه مشت بچه سال نابالغ از دست بدم. و یکسال با سردرد و ذلت متحمل فشار شدم.

حتی هیچکدوم از اردو ها رو هم باهاشون شرکت نکردم. ولی خارج از مدرسه با چندتاشون که یکم بهتر بودن پارک ارم و سینما و تولد و پارک و کافه رفتم. یک شب هم اردوی شبی در مدرسه داشتیم؛ یک شبانه روز توی مدرسه. اون خیلی خوش گذشت. حداقل اون یک بار اندازه ی تینجر های دبیرستانی اروپایی چیل نمودیم. البته نگران نباشید قبل از وارد شدن به کلاسها بطری های آبمون رو استشمام کردن :)) با باند کلی رقصیدیم، رقص نور داشتیم، با پروژکتور فیلم دیدیم و هر جور هله هوله میل کردیم، هم دیگر رو ترسوندیم. زیر پتو ها با کلی قلقک خوابیدیم. شام پیتزا سفارش دادیم. خودمون صبحونه درست کردیم. بازی کردیم از فکری تا توپی. لباس راحتی پوشیده بودیم و همدیگر رو میکاپ کردیم. همسایه هارو عاصی کردیم و در نهایت پلیس اومد و فرم شکایت نامه پر کرد و بعدش ما به کارمون باز ادامه دادیم خخخ. بعضیا واقعا با پارتی و دیسکو اشتباه گرفته بودن ...

یکی از چالش هایی که طی سال داشتم سرویس مدرسم بود. پدرم برای امنیت و راحتی منو خواهرم هرگز اجازه نداد که پیاده به مدرسه بریم. گرچه مسیر دوران ابتداییم و راهنماییم قابل پیاده رفتن بود. راستی ی نکته جالب بگم الان دقیقا مدرسه هر دو مقطع خواهرم، مدرسه ی اسبق منه. و معلم ها احوالم رو از خواهرم جویا میشن که کجاست، رشته اش چیه، متاهله؟ الان داره چیکار میکنه ؟ معلمها هیچوقت دانش آموز فعال و درسخون رو فراموش نمیکنن. امیدوارم ی روز باعث افتخارشون بشم.

سال یازدهم و سه ماه تابستون دوازدهم با پدر یکی از همکلاسی هام که سرویس بود رفتم. دخترش که از اول هم رابطمون شکر آب بود و از اول صبح که تو ماشین مینشستی غر میزد و غیبت عالم و آدم رو میکرد، استرس امتحان میداد و آه و ناله میکرد. تا اینکه توسط دوستام خبرش به گوشم رسید دختره برای اینکه منو پیش دیگران خراب کنه و اعتبار من رو خدشه دار کنه یسری حرف دروغ و چرت و پرت ساخته بود و پیش هرکی مینشست از من میگفت. ببینید چقدر براش مهم بودم که اینهمه برام وقت گذاشته :)


غافل از اینکه عزت و ذلت آدمها دست خداست. و تو بنده ی خدا کی باشی که بخوای کسی رو کوچیک کنی. مطمئن باشید کسی که چنین قصد و غرضی داره اولین کسی که کوچیک میشه، ضربه میخوره و محبوبیتش از بین میره خودشه نه اون فرد. که خب من که مقابله به مثل نکردم فقط تو دلم گفتم خدایا میسپارمش دست خودت و جوابش رو هم زود گرفت.

مدیر مدرسمون از چشماش بیشتر به من اعتماد داشته و داره به قدری که من رو مثل کادر مدرسه برای نوشیدن چای به دفترش دعوت میکرد و توی مسائل مدرسه و تصمیم گیری ها از من نظر میخواست. همینکه دست راست مدیر و معاون و معلم و همه کاره ی مدرسه بودم باعث تشدید حسادت بعضیا میشد....(خوشم نمیاد از این لفظ استفاده کنم اما برای همه مبرهن بود و الباقی مطلع)

خلاصه من از اون لحظه به بعد رفتارم باهاش 180 درجه عوض شد. و گفتم که دیگه با پدرش به مدرسه نمیرم. این انتخاب واقعا باعث حفاظت از سلامت روانم در برابر یک فول تاکسیک شد. بعدش با مادر یکی از دوستانم ادامه ی سال رو رفتم که برخلاف قبلی بشدت وقت نشناس بود و بعضا تا نیم ساعت دم در تو سرما و گرما منتظرش میموندم هرچقدر هم میگفتم تاثیری نداشت کلا مدلش صحنه آهسته بود! به هرحال دیگه نمیشد برای بار سوم سرویس عوض کنم و با سبک سنگین کردن ترازو، معطل شدن های طولانی رو به یک جفنگ باف که تو مدرسه تعقیب و گریز ترتیب داده بود(!!!) ترجیح دادم.

تا ترم اول هر صبح نیم ساعت که زودتر مدرسه میرسیدم اونجا کتاب غیر درسی میخوندم تا مغزم گرم بشه. اما از ترم دوم که سرم شلوغ شد و درسها سنگین تر، حتی اون تایم هم درس میخوندم. بیشتر پیش مطالعه.

بچها پیش خوانی قبل کلاس و پیش مطالعه قبل از تدریس استاد، بشدت تاثیر گذاره و به شکل عجیبی نمودار یادگیری شما رو صعودی میکنه. باید امتحان کنید تا خودتون لمسش کنید. حتی در حد تورق زنی و ثبت در ناخودآگاه. از اون مهمتر استفاده از اصطلاحا : تایم های مرده هست. تو فاصله ی بین دو زنگ تفریح، حین دیر اومدن دبیر سر کلاس، موقعی که تو مسیر رفت و آمد هستید، وقتی در انتظار نوبت جایی هستید. قبل از خواب، یا یکم کم کردن تایم گوشی.. وقتی همه ی اینها رو کنار هم میزارید و یک کاری انجام میدید تازه میفهمیم که چقدر زمان پرت داریم که میشه ازش نهایت بهره رو برد. برای یک کنکوری، یک دقیقه هم یک دقیقه است.در استفاده از وقت خسیس باشید و مثل یک کنکوری عمل کنید. گرچه من هیچوقت نتونستم با این باکس های مطالعاتی که از این ساعت تا فلان ساعت اون درس رو بهون بعدش اون یکی، مطالعه کنم.

من برنامم رو کیلویی خودم مینوشتم و هدفم این بود: تا وقتی برنامه روزت رو تموم نکردی حق نداری بخوابی. همین وسلام. یه قانون هست میگه هرکاری به مقداری طول میکشه که ما بهش زمان اختصاص میدیم که خیلی درسته.

راستی بحث مشاور شد.. مشاور ما رتبه ی 29 کنکور انسانی بود. اما کسی که رتبه اش خوبه لزوما نمیتونه برای همه نسخه بپیچه. چراکه درس تخصصی مشاوره رو نخونده. و صرفا مطالبی تئوریک و بعضا غیر عملی بیان میکنه. ببینید صادقانه باید بگم اگر مشاور نداشته و ندارید چیزی از دست ندادید. اقلا برای من که اینطور بود. حتی یک درصدی هم توی نتیجه و روند من تغییری ایجاد نکرد.

امیدورام خودش هیچوقت این رو نبینه اما بهتره آدم وقتی مسئولیتی میپذیره تا تهش وایسته و کم کاری نکنه. حیف که مشاور روی شهریه مدرسه بود. مثل شامپو هایی که توی داروخانه میخرید بعدش مشاور پوستشون میاد و برای اینکه دچار حساسیت احتمالی شامپو نشید یه شوینده ی مکمل گرونتر از خود شامپوی اصلی بهتون میندازه. درحالیکه اگر اونم استفاده نمیکردید هیچ اتفاق خاصی نمیفتاد. برای من مشاور دقیقا همین حکم رو داشت.

آدمی که خودش بخواد درسش رو بخونه میخونه. البته مشاور های کاربلد رو خدا خیرشون بده. اصلا حیطه ی مورد علاقه ی من همین رشته اس. منتها روی صحبتم با کسانی است که با آینده و عمر بچه های مردم و جیب پدرانشون بازی میکنن. تهش هم فقط دو هفته ی یکبار زنگ میزنن و میگن: سلام درساتو خوندی؟ بله- پس آفرین بهت برو بازم بخون/ خیر- آفرین تو یک قهرمانی حالا برو درستو بخون :/

جلسه ای که آموزش پروش دعوت شده بودم
جلسه ای که آموزش پروش دعوت شده بودم


اما به جای تموم اینها یک پیشنهاد دارم براتون که خیلی کار ساز و راهگشاست. و اون یک دوست و همراه خوبه. دوستی که همه جوره کنارته، تنهات نمیزاره تحت هیچ شرایطی. با خنده هات میخنده و با گریه هات گریه میکنه. تو سخت ترین روزهای زندگی سپر بلات میشه و نور میشه به قلبت میتابه. آرزوهای تو آرزوهای اونم هست. با تک تک سلول های تنش دوستت داره و دوستش داری. به این شخص میگن *AP* . ای پی باعث شد یکبار دیگه عاشق خودم بشم. یکبار دیگه خودم با خودم روبرو بشم. اون باعث شد خودم رو در کالبد دیگه ملاقات کنم. اون گوش شنوای من بود در تلخی ها و شیرینی های مسیر. اون قول داد تا اخرش یاورم بمونه و سر قولش موند.

همت بلنددار که مردان روزگار  از همت بلند به جایی رسیده اند
همت بلنددار که مردان روزگار از همت بلند به جایی رسیده اند


اون نزدیکترین و صمیمی ترین شخصی بود که جنگیدن من رو دید و هربار بهم افتخار میکرد که در طول مسیرم همقدم منه. در تمام یکسال هر شب براش گزارش عملکرد میفرستادم و اون تشویقم میکرد و هرجا لازم بود بهم به موقع تلنگر میزد. وقتایی بود که می افتادم روی زمین، ای پی باز هم بیخیال نمیشد و دستهای من رو میگرفت میزاشت روی قلبش. به قول خودش دستای قلبش دستای قلبم رو گرفته بود. ای پی حواسش بهم بود حتی وقتی خودم حواسم به خودم نبود.

کاری که ای پی با زندگی میکنه
کاری که ای پی با زندگی میکنه

ای پی یعنی میشه هنوز قشنگی های زندگی رو کشف کرد و لذت برد. ای پی های زندگیتون رو پیدا کنید. و توی سال مهم زندگیتون شک نکنید بهتر از صدتا مشاوره. ممنونم ازت ای پی. تو تراپیست رایگان منی قشنگ جان =)

Luv u💛🌻
Luv u💛🌻

داشتم با یلدای روشن صحبت میکردم اون روز بحث وقت و زمان شد. به این قانون نانوشته رسیدیم که آدم وقتی خیلی کار داره به همون مقدار تایمش زیاد میشه. و وقتی کلی کار نکرده داری وقت هم کم میاری. یعنی هیچ کاره ی همه کاره. از خدا برکت زمان زیاد طلب کنید. هرکاری به همون مقداری طول میکشه زمان بهش اختصاص میدیدم. قانون پارکینسون هست ...

و به دلایل متعددی تو این سال بهتره اقلا تو فضای مجازی دوست کنکوری نداشته باشید؛ یا کنکورش بعدا باشه یا گذشته باشه. چه بخواید چه نه، شما در حالت مقایسه ی خودتون گیر میفتید و این میتونه مخرب ترین عامل بازدارنده ی شما باشه. مخصوصا اگر فرد استرسی باشه و مدام انتقالش هم بده. یا خدایی نکرده شما رو به جای دوست، رقیب ببینه. با کسانی هم که معتقدن درس و دانشگاه به درد نمیخوره هم ارتباطتتون رو محدود کنید چون هربار یه پتکی به روحیتون میزنن. مخصوصا که روحیه یک کنکوری در عین قوی بودن از گلبرگ نازک تر و رنجور تره ...

راجع تایم خوابم هنوزم که هنوزه پدرم خیلی حساسه. در ایام عید که با هم تنها خونه بودیم میگفت بهتره 8 ساعت با خواب کافی درس بخونی تا 13 ساعت خواب آلود. بزرگترین خلاف من تو زندگیم شب بیداری هام بوده که همونم بابتش هزار تا حرف خوردم. واقعا نمیفهمم تایم خواب من چه آسیبی به دیگران میزنه.

دانلود
دانلود

یا مثلا همیشه به من میگفتن کم به خودت فشار بیار و 17 هم بگیری برای ما خوبه 20 نمیخواد و فلان. یا من میپرسیدم اگر رشته ام هنر بود و یا فنی ایا همونقدر که الان حمایت کردید پشتم میبودید؟ و جواب بله شنیدم. اما یک حسی در دلم بود و با خودم فکر میکنم شاید الان که نرفتم اینطور میگن. شاید چون الان که برای بیست تلاش میکردم نظرشون این بود شاید اگر واقعا نمرم 17 بود به این حد راضی نبودن! خلاصه چون در عمل انجام شده قرار نگرفته و میدونن من قرار نیست آن گونه باشم اینهارو میشنوم. شاید... الله اعلم.




راستیی امسال میشه ورود به پنجمین سالی که ویرگولی بودم.

در ضمن 560 تایی شدنمون مبارکمون رفقا =)))

😂😂😂جهت مزاح(خیلیم جدی🤭)
😂😂😂جهت مزاح(خیلیم جدی🤭)



راستی اگر کنکوری هستید، مخصوصا رشته انسانی، کمکی از دستم بربیاد دریغ نمیکنم، حتما بهم بگید

💚🌱