زندگی در قمار کنکور 📝

قرار بود تا روز موعود چیزی ننویسم .

یک سکوت آرمش بخش .

ولی به طرز ناگهانی دلم خواست بنویسم .

و سکوت دیگر آرامش بخش نبود ...


زندگی برایم شده یک مکعب .

چهار دیواری اتاقی که مثل یک زمین بازی می ماند .

ولی ذهن بازیگوشم ، همچنان در کندوکاو دنیا های خودش است .

مثل کودکی که به صد بهانه راضی اش می کنم کمی روی مسئله ها تمرکز کند .



سه ماهی است که نزدیک ترین به من چیز هایی مثل وارون تابع ، انتقال ، محلول ، اسید و سرعت و ماتریس هست .

نزدیک ترین هستند ولی هنوز صمیمی ترین نه !

همین الان دقیقا :)
همین الان دقیقا :)


کنکور برای من یک مسیر یک ساله نیست .

وگرنه اصلا شروعش نمی کردم .

کنکور برای من یک نمونه ی کوچک زندگی ام در آینده است .

تلاش کن ، سیاست داشته باش ، برنامه داشته باش ، لذت ببر و کسی را بابت سختی هایت سرزنش نکن

آشنا نیست ؟


گاهی لبخندی میزنم و می‌گویم دارم لذت می برم از مسیر کنکور !!!

و ناگهان گاهی غصه لبالب وجودم را پر می کند و می گویم هیچ وقت نمی توانم موفق شوم !




ذهنم به اندازه کتاب هایم به هم ریخته و پراکنده شده .

ذهن فاطمه ای که از ۳ سال پیش برای منظم کردن ذهنش برنامه می‌ریخت و کتابی خواند .

نمی دانم ! و این تنها چیزیست که می دانم .

می ترسم . اگر نتوانم چی ؟

اگر مثل هزارن آدم دیگر برنامه ام منظم نشود چی ؟

نتیجه را بی خیال . آنکه دست خداست .

ولی من . من اگر تلاشم را نکنم چی؟

اگر یاد نگیرم لذت ببرم چی ؟



زندگی ام ، ذهنم و دنیا های من بیش از اندازه عجیب هستند .

پس یاد گرفتم سکوت کنم .

سخن گفتن با دیگران و انکار آن ها و حرف هایشان مرا نسبت به خودم مشکوک می کرد ...

میخوام کلیشه ای فکر کنم ، کلیشه ای عمل کنم ، اصلا می خواهم خود کلیشه باشم .

من و او با کلیشه ای ترین حرف ها جلو رفتیم ، رفتیم و رفتیم....

با عجیب ترین باور ها

با بزرگ ترین هدف ها

الهه ی من

خیانت است اگر حالا که نیستی ، حرف هایمان ، باور هایمان ، اهدافمان را زیر پا بگذارم . درست است ؟

اینطوری تو را زیر پا گذاشتم :)

این را سال پیش نوشتم . هنوز  هم تعریف برای تنهایی همین است :)
این را سال پیش نوشتم . هنوز هم تعریف برای تنهایی همین است :)


صدای درهم آمیخته ی سوسوی باد و نغمه ی پرندگان از لابه لای پنجره مهمان اتاقم میشود

ساعت شش صبح است .

لیوان شیر قهوه را روی میزم می گذارم . کتاب نازک ولی پر خاطره هندسه را باز میکنم .

آرام آرام شکل قشنگ و زیبای مثلث های در هم تنیده را روی دفترم می کشم با خودکار های رنگی.

و سپس با مداد برای حل آن سوال سخت ذهنم را درگیر میکنم .

چقدر گذشته ربع ساعت ؟

نهه ۲ ساعت تمام شد . ولی سوال چی ؟ هنوز حل نشده

فردا تمامش میکنم :)

و فردا ناگهان جیغی از اتاقم دیوار ها را میلرزاند... مسئله بلاخره حل شد.


این وجود حس خوب پیش از سال دهم بود . چیزی که مرا صبح زود در تابستان بیدار می‌کرد.


هنوز هم ریاضی است ، هنوز هم زیباست فقط باید راه غلبه بر استرس و ترس را پیدا کنم .

و سپس دوباره مثل قبل با عشق می خوانمت ریاضی جانم . مرا ببخش اگر گاهی‌ کمی از تو دلخور‌ می شوم ...



چند روز پیش خونه ی دوست خواهرم :)
چند روز پیش خونه ی دوست خواهرم :)

اصول اصول اصول

قوانین

تست آموزشی نزن ، آزمونی بزن .

اینطوری تحلیل نکن آنطوری تحلیل کن .

فیلم نبین ، درسنامه بخوان .

آزمون بده آزمون بده آزمون بده

فکر نکن ،حل کن . حل نشد فکر نکن پاسخنامه را ببین .

سوال سخت به چه دردی می خورد ؟

ولم کنید . فقط ولم کنید .




کلاس هفتم ، معلم گفت درسنامه ی نشر الگو را کامل بخوانید و نکات را بنویسید چک می کنم .

گفتم ، من نمی نویسم ، با همان کتاب یاد میگیرم .

گفت ، من بهتر می دانم ، آن طور یاد نمیگیری

گفتم ، بیایید یک قراری بگذاریم اگر نشانه را ۱۰۰ ندادم یک بار نه دو بار نکات را می نویسم ...

بعد از کلی دعوا قبول کرد . و منی که خودم هم می دانستم چه ریسک بزرگی کردم ..

آن نشانه را صد ندادم .

۸۰ زدم ...

او دیگر هیچ وقت سر روش خواندم با من بحث نکرد .



می خواهد کمکم کند .

ولی حرف هایش عصبانی ام می کند .

شاید هم عصبانی میشوم ، چون تنها آدمی هست که می توانم با آن عصبانی شوم .

احتمالا با خودش می‌گوید عجب دختر مکاری ! پیش همه دوست داشتنی است ولی پیش من یک آدم بداخلاق...

ولی نه ! او مهربان تر این حرف هاست .

کمک هاش فقط کار را بدتر می‌کند، ولی او باز هم تلاشش را می کند .

بهش گفتم بی خیال شود دارد اذیتم می‌کند ولی او گفت ، آخه من دوستت دارم :)

وقتی نگران میشود ، اذیت میشم . سر همین تند با او حرف می زنم و او دوباره نگران می‌شود.

مادرم

کاش می دانست ، کاش می دانست ، چقدر دوستش دارم ♡


باز آمد چشم های بسته ام را بکشد

بی تابی روح خسته ام را بکشد

آن سنگدل از هر قلمی رنگی ریخت

تا ناز دل شکسته ام را بکشد

یه روزی بهت میگم سختی هایی که کشیدی بزرگ ترین دلیل تلاش های من بود :) ♡


یادم نمی آید که می گفت .

ولی حرفش اصل زندگی ام شد .

می گفت اگر می خواهی دیواری بسازی

به این فکر نکن که بهترین دیوار باشد .

به این فکر کن این آجری که می خواهم بگذارم را به بهترین نحو بگذارم.

خود به خود دیوارت هم بهترین می شود ...


آجر یک مسئله هست . یک جمله است .

چقدر از حل یک مسئله لذت می بری ؟

چقدر از آن یاد میگیری ؟

چقدر آن مسئله مهارتت را بالا می‌برد؟

بی خیال مسئله ی بعد ، بیا روی لحظه تمرکز کنیم .

اگر قادر نیستی دوستش داشته باشی ، مسیرت اشتباه است ...




اینجای درس فشار که رسیده بودیم ، یکی از بچه ها به استاد گفت :

اگه من بطری بشم ، آب من میشی :/ یا نمی دونم شایدم برعکس گفت

شاید گفت اگه من آب بشم ، بطری میشی

خلاصه خیلی با نمک بود ، استاد بنده خدا هنگ کرده بود . بچم مجبور شد برای حفظ آرامشش بره آب بخوره...😂


خیلی پست یهویی شد . همین الان نوشتمش . نمی دونم چطوری شد .

دیگه خلاصه احساس خالص من بود . بدون اغراق :)


زندگی بی تفاوت ترین جریان است ...
( تکه هایی از یک کل منسجم )