زن،در صورت تاریخ این سرزمین همیشه غایب و در سیرت تاریخ اما قصه اش علی حده است!...
کجایی؟!
نمیدانم چقدر طول کشید تا خاطرات را یکی یکی از دلم برداشتم و به خزانه قلبم بردم تا زمستان سرد را با خیال "تو" پشت سر بگذارم!...
اما نمیدانم کدام از خدا بی خبری، پاییز نشده سیل اشک را روانه کوچه و خیابان دلم کرد و دوباره سرتاسر وجودم پر شد از غم و شادی و لبخند و اشک!...
نباید چشم هایم را می بستم و طناب دلم را به دستت میسپردم که حال اینگونه عاجز شوم از باز کردن این گره کور!
سنان دلم با شوری اشک هایم از پا در آمد اما این گره باز نشد که نشد!
به قول شاعر:
"به فتوای دلم سر در مسیر عشق می بازم
اگرچه عقل می گوید که دل بستن "خطر"دارد! "
کجایی که این مهلکه پر هیاهو را در من خاموش کنی و آغوش خیالی ات را به رویم بگشایی ، جانانم!
کجایی؟!
.
.
.
#دلنوشته
نرگس شیخی
19/9/1401
مطلبی دیگر از این انتشارات
نایافتنی
مطلبی دیگر از این انتشارات
سرمایِ دل!...
مطلبی دیگر از این انتشارات
برایِ ، من!...