تفاوت بین مدیریت محصول و طراحی چیست؟

تفاوت بین طراحی و مدیریت محصول چیست؟

من مجتبی مویدی هستم و امیدوارم که خواندن این مطلب شما را به دنبال کردن سایر مطالب من هم ترغیب کند.

توصیه می‌کنم که بعد از مطالعۀ این مطلب، مطلب من با عنوان «از طراحی تجربه کاربری به طراحی محصول» را هم مطالعه کنید.

چند روز پیش یکی از دوستانم از من پرسید که فرق بین مدیر محصول و طراح چیست؟ راستش پاسخ دادن به این سوال برایم خیلی مشکل بود. همه طراحی می کنند؛ اما همه طراح نیستند! طراح بودن، میزانی از مهارت ها و نوع خاصی از طرز فکر را نیاز دارد. من همیشه طراحانی را دوست داشته ام که تلاش می کنند به مدیر محصول تبدیل شوند و از آن طرف، مدیران محصولی را دوست دارم که به حوزۀ طراحی نیز وارد می شوند. بعضی از واژه ها و مفاهیم این دو حوزه با هم مشترک هستند. این دو نقش (طراح و مدیر محصول)، دارای زوایای دید مختلفی به مسائل مختلف هستند که ترکیب آن ها می تواند ما را به راه حل های بهتری برساند.

دَن سَفِر (Dan Saffer)، یک نمودار بامزه دارد که به طور زیربنایی سعی در تشریح حوزۀ شلوغ پلوغ طراحی تجربه کاربری دارد.

البته این نمودار، واقعا پاسخی به سوال ما نمی دهد که فرق طراح و مدیر محصول چیست. ولی شکستن این نمودار به «قابلیت ها»ی این دو نقش، شاید کمی ذهنمان را شکل دهد.

پژوهش کیفی (Qualitative research): به نظر من هردوی این عزیزان، یعنی هم طراحان و هم مدیران محصول، باید قادر به انجام این کار باشند. بعضی وقت ها حتی طراحان از مدیران محصول هم در این کار جلو می زنند. در واقع، هردوی این افراد بایستی بتوانند سوالات عالی در مورد مساله طرح کنند و بر اساس الگوهای مشاهده شده، تصمیمات عالی بگیرند.

طراحی تعامل و معماری اطلاعات (Interaction design and information architecture): هم طراحان و هم مدیران محصول، بایستی به مسائلی مانند چرخۀ کار (User Flows)، دسترسی به اطلاعات، سلسله مراتب و حتی میزان اثربخشی طراحی صفحه حساس باشند و به آن ها اهمیت دهند. هردوی آن ها بایستی قادر به طراحی وایرفریم و اسکچ باشند. اما من انتظار ندارم که مدیران محصول بتوانند مسائل ریز و پیچیدۀ مربوط به تعامل را حل کنند یا به اندازۀ طراحان، ظرافت به خرج دهند (دست کم انتظار ندارم این کار برای آن ها راحت باشد). در این جا طراحان بهتر عمل می کنند.

آزمون کاربردپذیری: هم طراحان و هم مدیران محصول باید بتوانند از پس این یک مورد به خوبی بر بیایند.

طراحی بصری: این قابلیت تقریبا یکی از قابلیت هایی است که اصلا قرار نیست جزو حوزه های کاری مشترک طراحان و مدیران محصول باشد. البته این را هم بگویم که هر طراحی هم طراح بصری نیست. بهترین طراح تعاملی که من در 10 سال گذشته با او کار کرده ام، اصلا خودش را طراح بصری نمی دانست. با این حال، گاه و بیگاه، مدیران محصولی را می بینیم که پایشان را توی کفش طراحان می کنند و اصرار می کنند که مثلا فلان حاشیه را 10 پیکسل بیشتر یا کمتر کنند. واقعیت این است که گوش دادن طراحان به حرف آن ها، معمولا به نتایج خوبی نمی انجامد. طراحی انیمیشن های محصول هم شامل همین مثالی که زدم می شود. این کار، کار طراحان است و مدیران محصول نباید به این حوزه ها ورود کنند. این حوزه را وقتی بیشتر می شکافی، به دو مفهوم مهم Css و طراحی رابط کاربری می رسی که حوزه هایی کاملا طراح محور هستند. حوزه هایی که اگر مدیران محصول پایشان را به آن ها بگذارند، ممکن است سالم از آن جا برنگردند!

استراتژی: این حوزه قبلا در اختیار مدیران محصول بود؛ جایی که حرف های مربوط به کسب و کار در آن زده می شد. اما واقع بینانه اگر بخواهیم به داستان نگاه کنیم، برای رسیدن به نتایج واقعی، بایستی به طراحان هم سرِ این میز جایی می دادیم. این جا بود که طراحان فهمیدند برای این که جدی گرفته شوند، باید بتوانند با زبان کسب و کار و استراتژی حرف بزنند. پس سعی کردند بپذیرند که هم نیازهای مشتری و هم نیازهای کسب و کار را در کار خود مد نظر قرار دهند؛ (تا پیش از این، طراحان، دیوانه وار از مشتری دفاع می کردند و اصلا به این نکته فکر نمی کردند که کارفرما هم این وسط، نیازها و محدودیت هایی دارد.) برای همین هم بود که واژۀ استراتژی طراحی، به عنوان یک لغت جدید به دنیای طراحی راه پیدا کرد. باور من این است که مغز طراحان این قابلیت را دارد که از پسِ تفکر استراتژیک بر بیاید.

واقعا چه کاری خارج از حوزۀ طراحی است؟ خب من تحلیل رقابت را خارج از حوزۀ طراحی قرار می دهم. (اگرچه طراحان باید حواسشان به رقبای کسب و کار باشد.) تحلیل ساختاری بازار (اگرچه در تفکر طراحی باید نگاهی به بازار هم داشت)، استراتژی قیمت گذاری به همراه مدلسازی مالی (اگرچه که قیمت محصولات حتما به طراحی آن ها ربط پیدا می کند) هم از دیگر مواردی هستند که خیلی به حوزۀ طراحی وارد نمی شوند و شاید بتوان آن ها را حوزۀ کاری مدیران محصول دانست.

یکی از بزرگ ترین تفاوت های این دو دسته افراد، در نحوۀ گذران وقت کاری شان است. کار طراحان و مهندسان مانند «شیرجۀ عمیق» است؛ در حالی که مدیران محصول، فعالیت هایی چندگانه را مدیریت می کنند و به موارد مختلفی فکر می کنند. شاید به همین خاطر باشد که این افراد، غالبا در مشاغل مربوط به مدیریت و رهبری هم موفق ترند. طراحی و مهندسی، نیازمند نوعی خاصیت «کَنِه!» مانند نسبت به مساله هستند؛ از آن هایی لازم دارد که گاهی، ساعت ها فکر خود را برای حل مساله متمرکز می کنند و بالاخره آن را انجام می دهند. یعنی حل مساله از طریق تکرار و اشکال زدایی و تکرار این چرخه. مدیران محصول، کارها و وظایف زیادی را بایستی با هم انجام دهند؛ از تدوین شفاف یک داستان برای مخاطب گرفته تا مدیریت روابط در داخل و خارج سازمان و نجات تیم و سازمان از تنگناهای کاری به هر قیمتی که شده و خیلی کارهای دیگر.

در پایان، برای شخص من، سوال جالب تر این است که: اصولا طراحی خوب چیست؟

دوستان خوبم، این مطلب، برگرفته از وبلاگ گیف کانستبل، یکی از مدیران باسابقۀ محصول بود که با کمی دخل و تصرف و بومی سازی برای شما آن را نوشتم. امیدوارم مفید واقع شده باشد.من مجتبی مویدی هستم و امیدوارم که خواندن این مطلب شما را به دنبال کردن سایر مطالب من و سر زدن به سایت شخصی من ترغیب کند.

فراموش نکنید که مطلب «از طراحی تجربه کاربری به طراحی محصول» را هم مطالعه کنید! ;)