من مُشــــــــــرک هستم!!!

علم روانشناسی می‌گوید:
" انسانی که عزت نفس سالمی داشته باشد، تنها به خودش تکیه می‌کند و دلش را به چیزهای فانی و محدود گره نمی‌زند.»


ذهنم پر از علامت سوال می‌شود:
مگر خود انسان فانی و محدود نیست؟
اصلن من چطور می‌توانم به خودم تکیه کنم وقتی حتا اختیار نفس کشیدنم را هم ندارم؟

یادم آمد خیلی وقت پیش دوره‌ای شرکت کرده بودم به نام «روایت انسان».
جناب نخعی که استاد این دوره بودند تفسیر سوره‌ی الهکم التکاثر را می‌گفتند:
خدا مال اندوزی را مذموم شمرده. چـــــــرا؟
چون وقتی حسابمان پر از پول می‌شود، اعتماد و تکیه‌مان به جای خدا، به اندوخته‌مان جلب می‌شود و این یعنی شــِـرک!!

تازه دریافتم که من طی سالهای زندگی‌ام چقدر مُشرِک بوده و نمی‌دانسته‌ام.
درست در همان مواقعی که تکیه‌ام به پدر، همسر یا رفیقم بوده است.
همان لحظاتی که در دل گفته‌ام: «خوبه تو این اوضاع اقتصادی یه چهار دیواری بالای سرمون هست».
همان دقایقی که برای فرار از ترسِ آینده، به مال اندوزی پناه برده‌ام.
همان ثانیه‌هایی که دلم به پول‌های توی حسابم گرم بوده و یا از کاستنشان، ته دلم خالی شده است.
همان بزنگاه‌هایی که به فلان توان و استعدادم غره گشته‌ام.
همان وقت‌ها که به عقل و تدبیرم تکیه کردم.
همان لحظاتی که خودم را مستقل و بی نیاز دیدم...


با خودم گفتم ما اسممان مسلمان است! در حالیکه در شِرک و کفر پیچیده‌ایم.

دلم گرفت، حس حقارت و شرم وجودم را پر کرد. سرم را بالا کردم و گفتم:
« مرا ببخش که فراموش می‌کنم تو تنها قدرت مطلق عالم هستی، فراموش می‌کنم غیر از تو به هرچه تکیه کنم، پشتم را خالی می‌کند. به هرچه دل ببندم، روزی رهایم می‌کند و به هر ریسمانی چنگ بیندازم، می‌گُسَلد. مرا عفو کن که عظمت باقی و بی بدیل تو را از یاد می‌برم و پشت به خُردهای فانیِ دنیوی می‌دهم.»


بعد اندیشیدم:
اگر هیچ اندوخته و کس و کاری نداشتم، آنوقت به چه چیزی تکیه می‌کردم؟
به خودِ فانی و ضعیفم..؟


✍? به قلم:

••✧-❥فاطمه سادات جزائری❥-✧••