قشنگ یعنی تعبیر عاشقانهی اشکال..
آرزوی سوفیا
روزی روزگاری ستاره ای بود که میان هزاران ستاره ی دیگر زندگی میکرد. ستاره آرزو داشت که آدم شود . بعد مثل آدمها روی سیاره ی زمین راه برود و سوار چیزهای عجیبغریب شود و کارهای عجیبغریب کند.
میان این آسمان سیاه و پهناور ، در کنار ماه نقره ای با چاله های قشنگش ، دلش میخواست روی آن سیارهی گرد آبی و سبز زندگی کند.
ماه این ستاره را خیلی دوست داشت و اسمش را گذاشته بود سوفیا . ماه میگفت که از آدمهایی که با چیزهای عجیبغریبشان رویش فرود آمدهاند ، خیلی چیزها یادگرفته . با بعضیهاشان هم حسابی گرم صحبت شده . یکی از این آدمها میگفت سوفیا یک اسم است و به معنای داناییست.
سوفیا هم اسمش را خیلی دوست داشت ، دوستانش را هم خیلی دوست داشت . به نظرش آسمان خیلی خیلی قشنگ بود ولی هنوز یک چیز آزارش میداد؛اینکه نمیتوانست آدم باشد .
روزی یک فرشته به دیدنش آمد. فرشته خیلی نورانی بود و ستاره ای بود برای خودش . صدایش هم مثل یک لالایی قشنگ بود. فرشته به سوفیا گفت دلش برای او سوخته و آمده تا آرزویش را برآورده کند اما به ستاره هشدار داد که دنیای آدمها چقدر وحشتناک است.
فرشته گفت:"تو الان دوست داری آدم شوی چون تابهحال تجربه اش نکرده ای . ولی باورکن آدم بودن اصلا خوب نیست . آدمها کارهای وحشتناک میکنند و همهش دنبال پول و عدد و رقمند .فقط بچههایشان خوبند و معنی زندگی را میفهمند . من ستاره های زیادی را به آرزوشان رساندم . آنها هم آرزوی تو را داشتند ولی نمیدانی الان چقدر پشیمانند ."
سوفیا به حرف فرشته گوش نداد و سرحرفش ماند . فرشته آخرسر تسلیم شد و گفت:"باشد اما بدان که خودت خواستی اینطوری شود. دستکم سعی کن بچه بمانی و بزرگ نشوی ، چون فقط بچهها میتوانند زندگی را طور دیگری ببینند."
سوفیا قول داد تمام سعیش را بکند تا آدمبزرگ نشود و بعد جرقه ای نورانی او را به آرزویش رساند. ولی بعد از آن سوفیا دیگر یادش نبود که روزی یک ستاره بوده.
پینوشت: شاید داستان این پست روزی سر از مجلهیهوپا دربیاورد، هنوز امید هست.
پینوشتِ پینوشت: پست احتمالی بعدی : گوسفند بالدار.
و ممنون که وقت گذاشتین و خوندین:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
مأيوسی در تقلّاى نجات
مطلبی دیگر از این انتشارات
غصه نخور
مطلبی دیگر از این انتشارات
میروم، میمانم، ...