ای آبی‌ترین راز؛

پیش از تو،

در آسمانم حفره‌ای خالی می‌دیدم؛

پنجره‌ای به سوی آن دوردست که نیافتنی است.

پنجره‌ای که تمام عمر، قلم به دست،

بر روی شیشه‌های بی‌رنگش

تکه‌ای از آسمانِ بی‌نهایت را نقاشی کردم.

ولی انگار آرزوی پنجره‌ها چیز دیگری‌ست؛

قوطی‌های رنگ خالی‌ شدند و هنوز

پنجره بی‌رنگ بود.

هر بار،

من می‌ماندم و آن بی‌کرانِ پر از هیچ

که از گوشۀ کوچک جهان من

تا انتهای خواستن

ادامه داشت.

و مگر خواستن را پایانی‌ست؟

کارِ آدمیزاد است خواستن و تشنه بودن؛

کافی نیست برای او،

هیچ‌چیز،

هیچ‌گاه.

تو اما،

معشوق زمینی من،

تو تمام آسمان من شده‌ای.

و وجود آبی‌رنگت،

از گوشۀ کوچک جهان من

تا انتهای خواستن

ادامه دارد.

و تو نه بی‌کرانی و نه بی‌مرز؛

این چه رازی‌ست

که رنگ چشمان یک نفر

که در آغوش تَنگ من جای می‌گیرد،

تمامِ پیکرِ ناتمامِ هستی را

در آغوش کشیده است؟

آه، تو ای آبی‌ترین راز،

کدام دریا را سر کشیده‌ای؟


این نقاشی با همۀ مردم دنیا حرف زده.
این نقاشی با همۀ مردم دنیا حرف زده.
جیمین + شب پرستاره = زیبایی مطلق
جیمین + شب پرستاره = زیبایی مطلق