یک غریبه؛ وقتی که ماه آنجا بود و تماشا میکرد. Intp-A | https://t.me/song_of_night
تابشِ باران
سبز میشوم دوباره از خاکستر اشکهایم
نورِ مهربانی، به آرامی، میبارد بر گونههایم
ای خورشیدِ تابان! کمی ملایمتر ببار!
که مبادا نورِ تو، بسوزاند برگهای مرا
ای بارانِ درد و رنج ، کمی ملایمتر بتاب!
که رشد کنند برگهایم، بتاب ای باران!
پژمرده خواهم شد روزی، خوب میدانم
ولی تا آن روز، قدر دنیایم را، خوب میدانم!
مطلبی دیگر از این انتشارات
عادتهای عجیب؛ نویسندههای عجیبتر (4)
مطلبی دیگر از این انتشارات
به دَرَک، بیا بنویسیم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
مجســــمه.