دیـــوار.

وطنم! شهرِ نگار!

پشت دروازۀ چشمت

نرسیدن پیداست

گر قدم بر ره بن‌بست گذارم، دیوار

همدم حسرت من تا فرداست

جرئتِ قامتِ دیوار شکستن رویاست

تا تپیدن با ماست

قصه‌ها در سر من طوفانند

قصه‌گو گم شده در گرد و غبار

واژه‌ها بی‌خبرند

آخرِ قصه کجاست مقصد راه قطار؟

ابر با اسب سپید

در بیابان، تب روییدن را در دل خاکم انگیخت

آسمان رفت و بیابان به بهاران نرسید

پشت دروازۀ باران

نرسیدن پیداست

جرئتِ آینۀ صبر شکستن

و پیِ راهِ تو رفتن رویاست


پس‌زمینۀ دسکتاپمه:)
پس‌زمینۀ دسکتاپمه:)