یک غریبه؛ وقتی که ماه آنجا بود و تماشا میکرد. | Intp-A | https://t.me/song_of_night
طلوع، شاید آغاز
به توپ آتشین بزرگی خیره میشوم که بالا میآید از پشت کوهها. نور را نرمنرمک میچکاند روی زمین و هرجا که تواند. طلوع را که نگاه میکنم، حس میکنم که شروع شدهام دگربار.
طلوع، تکرارِ تمام جوانههایی از من است که صبح متولد شدند و چندی بعد، به هنگام سحر مُردند. تماشای طلوع همیشه یادآور خاطرات دفنشدهام است؛ گویی دوباره بیدار میشوند و در همان لحظهای که میتوانم خورشید را بهطور کامل ببینم، فراموش میشوند.
طلوع که میشود نگاهم میافتد به آن حقیقتِ روشنایی، گاه دلم میگیرد و گاه شاد میشوم؛ بههرحال فرقی نمیکند، طلوع همیشه یادآور تکرار غریبانهایست که مرا اسیرِ خود کرده. طلوع، آغازِ دوبارهی امروز است.
مطلبی دیگر از این انتشارات
دوست سایهنویس من
مطلبی دیگر از این انتشارات
دایـــــره:)
مطلبی دیگر از این انتشارات
ای آبیترین راز؛