ادبیاتچی (دانشجوی زبان و ادبیات فارسی) * علاقهمند به قصه و شعر | ناداستاننویس
عادتهای عجیب؛ نویسندههای عجیبتر (2)
خوابیده بود کف پیادهرو. گفتم چرا اینجور؟ گفت «هیس!». هیس را خیلی آرام و کوتاه گفت، بهگونهای که فقط سوتِ سینش میان دیگر حروف خودنمایی کرد.
کمی که گذشت، جوری که انگار ماری چیزی گَزیده باشدش، از جا پرید. دست کرد توی جیبش و یک دفترچهی لتوپار بیرون کشید. دفترچه یک مستطیل بود که از بالا سیم داشت، اما از وسط تا زده بودش که توی جیب جا شود. خلاصه دفترچهی مگو را بیرون کشید و با یک مداد خیلی کوچک که در دستهای بزرگش گم میشد، شروع کرد به نوشتن. کارش که تمام شد و مداد را دوباره گذاشت لای دفتر، خود را موظف دانست که برایم توضیح دهد:
«برای یه رمان دارم توصیف جمع میکنم... یکسری توصیف از ابرهای آسمون. شخصیت رمان جدیدم یه شاعرِ آشفتهس که فقط برای آسمون شعر میگه. برای همین نیاز دارم آسمون رو با حالات مختلف تجربه کنم...»
از کارش خوشم آمده بود. دلم میخواست خودم را بگذارم جایش و ببینم چندتا توصیف میتوانم برای یک صحنه جور کنم.
بعدا جایی زد روی شانهام و گفت: «حسین جان! تجربهگرا باش! از اهم لوازم نوشتن، همین تجربهگراییه.»
هیچوقت زنگ صدای خشدارش را فراموش نخواهم کرد...
این هم از سبک نویسندهای گمنام که به اسم حمید دارابی میشناختمش؛ اما مطمئن نیستم که نام واقعیاش باشد. آدم جالبی بود. عاشق چیزهای قدیمی. بهعنوان مثال عرض کنم که عینکش خیلی قدیمی بود. میگفت از یک کلکسیوندار خریده . دستهی عینک خاصش از دو جا شکسته بود و با چسب برق آن را ترمیم کرده بود. خوبی ماجرا، سیاهی بدنهی عینک بود. باید خیلی تلاش و دقت میکردی تا بتوانی چسبِ روی دسته را از بدنه تشخیص بدهی. الباقی وسایلش هم بههمینشکل بود.
شاید ادامه داشته باشد...
مطلبی دیگر از این انتشارات
من به شهرِ «فردا» میروم
مطلبی دیگر از این انتشارات
امپراتوری انسانها
مطلبی دیگر از این انتشارات
جوانِ ایرانی.