غصه نخور

دلَکَم غصه نخور! دیگر تنهایت نمی گذارم. تا ابد هم طول بکشد، وجب به وجب خواهم گشت و تِکه های شکسته ات را پیدا خواهم کرد. هر تکه را مانند نوزادی به آغوش می کشم و هرچه غم و درد و گَرد است از تنِ رنجورشان خواهم تکاند و با خواندن لالایی، رام شان خواهم کرد. هر تکه را در آب زلال چشمه خواهم شست تا دلتنگی ها را بشوید و با خود به پشتِ درِ دنیا ببرد و سپس آن ها را در زیر نور خورشید پَهن خواهم کرد تا ته مانده ی خاطرات را تبخیر کند.

دلکَم غصه نخور! هزار سال هم که طول بکشد، تکه های شکسته ات را سَرهم خواهم کرد و تو را در قامتی نو خواهم آفرید و این بار آنچنان محکم به سینه ام سنجاقت خواهم کرد که دیگر غریبه ای در تو طمع نورزد، که دیگر ناغافل به دستِ غیر نیفتی، که دیگر تا ابد طعم شکستن را نچشی.

دلکم غصه ی تنهایی ام را نخور! همین که دوباره در سینه ام جاگیر شوی و مانند گذشته ها در من جان بگیری، همین که دوباره در وجودم ریشه کنی، به جای تمامِ این دلمُردگی ها به دلِ زندگی می زنم و هر روز، به وسعت هر لحظه زندگی خواهم کرد. از تمام زیبایی ها خواهم چشید و به تو خواهم نوشاند. غصه ی دلتنگی و تاریکی این روزها را نخور. روزی جای پایمان را محکم خواهم کرد...