پیشول،یه گربه عادی !

داشتم توی خیابون راه میرفتم و به حرفاش فکر میکردم . میگفت : دنیا بینهایته اما همزمان پوچه ! توی همین فکرا بودم که یهو یکی بهم تنه زد . بعدش چشمم به یه گربه ی عجیب افتاد . گربه داشت با موبایلش ور میرفت ! نکنه داشتم توهم میزدم؟

وقتی رسیدم خونه دقیقا همون گربه توی حیاط نشسته بود . خیلی عجیب بود. به من خیره شده بود. یهویی بدون اینکه خودم بدونم چرا ، رفتم و از تو خونه براش غذا آوردم . کمی خورد و وقتی سیر شد مثلا برای تشکر خودشو به پاهام چسبوند و میو میو کرد . شاید واقعا من توهم زده بودم و اون یه گربه ی معمولی بود.

هنوز یک ساعت تا اومدن مامان وقت داشتم و دوباره برای گربه غذا بردم.

غذایی که براش آورده بودم را تا آخر خورد . بعدش همینطوری به من زل زد . منم بهش زل زدم.

- اسم من پیشوله . یکم طول کشید تا بتونم بهت اعتماد کنم . اسم تو چیه ؟

با تعجب گفتم : اسم من لناست . اما مگه گربه ها حرفم میزنن ؟

کمی خودشو کش و قوس داد و بعد گفت : همه ی گربه ها که نه . فقط بعضی هاشون . میدونم الان کلی سوال تو ذهنته . اما نگران نباش ، من برات کل ماجرا رو تعریف می کنم . داستان از اونجایی شروع شد که من توی خونه ام لم داده بودم و داشتم...

وسط حرفش پریدم و گفتم : وایسا ! مگه توخونه هم داری؟

با عصبانیت میو میویی کرد وگفت : میشه وسط حرفم نپری ؟

این بار دیگه ساکت شدم و چیزی نگفتم . حواسم پرت آسمون شده بود . اون روز آسمان شکل عجیبی داشت ، من رو یاد پدرم می انداخت . آخه پدرم مرده بود.

- میشنوی چی میگم؟ امممم ، کجا بودم؟ آهان یادم اومد ! داشتم میگفتم ، توی خونه ام نشسته بودم و داشتم سوسیس بندری ای رو که از دنیای شما دزدیده بودم میخوردم .توی دنیا ی ما موجودات عجیب غریب و ناشناخته ای زندگی میکنن که گاهی وقتا برای کار های اداری شان یا برای تفریح به دنیای شما میان . مثل من . البته این موجودات فقط برای شما عجیبن مگرنه برای ما کاملا عادی هستن. یکی از این موجودات غول ها هستن که ما به زور با اونا کنار میاییم . آخه اونا به مهربونی بقیه ی گونه ها نیستن . به هر حال ، وقتی که من مشغول خوردن سوسیس بندری ام بودم یهو رییسم وارد خونه ام شد و به من گفت که غول ها دیگه دارن زیاده روی میکنن و میخوان شما انسان ها رو بخورن و دنیا ی شما رو تاریک کنن . اگه دنیا ی شما تاریک بشه ، دنیای ما هم نابود میشه و به دست غولا میفته ! برای همین من باید بیام پیش تو و ازت کمک بخوام . نمیدونم چرا باید میومدم سراغ تو ولی به هر حال دستور رییس بود . آره دیگه ، خلاصه ی ماجرا همین بود . هر چند چیزای دیگه ای هم هست که تو باید بدونی ولی فعلا تا همینجا بدونی کافیه.

بی ربط؟؟
بی ربط؟؟

مات و مبهوت نگاهش کردم . کلی سوال توی ذهنم بود ولی انقدر خسته بودم که بیخیال شدم .حدس میزدم این یه گربه ی عجیب غریب باشه ولی فکرشم نمیکردم که برای کمک گرفتن از من اومده باشه.

گربه به ظاهر خیلی عادی بود . یه گربه با چشمای سبز بود که موهای تنش سیاه بود با خال خالی های ناهماهنگ سفید ، به نظر خیلی بامزه میومد و موقع حرف زدن صداش مثل یه پسر بچه ی 6 ساله بود . ازش پرسیدم : خب الان چه کاری از دست من بر میاد؟

یهویی خیلی تعجب کرد . بعد گفت : یعنی خودت نمیدونی ؟ من فکر کردم تومیدونی.

پنجول هاش رو لیسی زد و ادامه داد : حالا که هیچ کدوممون نمیدونیم باید صبر کنیم ببینیم چی میشه . تا جایی که من میدونم غول ها فردا شب میان و تو هم باید یه جوری جلوشون رو بگیری . قدرتی چیزی نداری؟

فقط نگاهش کردم و اون فهمید خبری از قدرت نیست . دیگر هیچی نگفت . انگار نگران شده بود . منم هیچی نگفتم و توی خانه نشستم . مامان زنگ زد و گفت امروز نمیتونه بیاد خونه و این یعنی من حسابی تنها بودم .پنجشنبه شب بود و مامان هنوز از ماموریت برنگشته بود .




تلویزیون را روشن کردم و به یه برنامه ی مزخرف خیره شدم . صدایی از روی پشت بام شنیدم . تا اومدم سرم رو برگردونم ببینم چه خبر شده ، دیدم یه غول پشت سرم وایساده . قدش حدودا 20 متر بود و سقف خونه رو ترکونده بود . با حالتی غضبناک به من نگاه می کرد . غول خیلی زشتی بود ، انقدری زشت بود که نشه وصفش کرد . خیلی ترسیده بودم . کاملا ماتم برده بود . میخواستم از دستش فرار کنم اما یه نیرویی نمیذاشت تکون بخورم . نمیتونستم حرکت کنم.

حالا هم توی چنگ غول گیر افتادم و قطعا خوردن من برای اون خیلی خیلی آسونه!

پ.ن : این اولین باریه که دارم یه داستان این شکلی مینویسم و برای همین نگرانم که نکنه مزخرف باشه . امیدوارم لذت برده باشید و همچنین امیدوارم از تعلیق به خوبی استفاده کرده باشم . ممنون که وقت گذاشتید و خواندید:)

قسمت ۲....