امیدوارم هیچ وقت جا نمونید!

براتون آرزو‌ میکنم هیچ وقت توی گذشته ای از زندگیتون جا نمونید.

من گاهی وقت ها حس میکنم روحمو توی دوره هایی از زندگیم جا گذاشتم روحم همون جا مونده و از یه جایی به بعد فقط سنم داره بیشتر میشه این چیزی نیست که واقعا خودم انتخابش کرده باشم اما میدونم که از یه جایی به بعد دیگه نخندیدم، دیگه خوش حال نبودم، دیگه راضی نبودم.

اینکه از کجا میشه فهمید توی گذشته جا موندیم یا نه رو با چندتا پرسش ساده میشه متوجه شد: آخرین باری که خندید؟ آخرین باری که از خودتون راضی بودید؟ آخرین باری که دلتون تنگ شده؟

برای من پاسخ همه ی این پرسش ها برمی‌گرده به ۱۵_۱۴_۱۳سالگی گاهی وقت ها باخودم فکر میکنم خدا بهترین و خوش ترین لحظات زندیگمو برای این سن ها خرج کرده و از اون سال ها به بعد دیگه فقط باید با مسئولیت ها و مشکلات سرو پنجه نرم کنم، انگار سهمم از خوشی توی این دنیا رو یکجا توی اون سه سال استفاده کردم و از اون سال ها به بعد دیگه افتادم توی سراشیبی دیگه نتونستم با سنم با شرایط با تغییرات رشد کنم و تغییر کنم. دقیقا همون جا بود که من از همه چیز عقب افتادم از زندگی کردن، از لذت بردن، از رفیق پیدا کردن، از خانواده، از همبازی هام من هنوز توی حال و هوای نوجوانی بودم که یک هو گذاشتنم وسط کلی مسئولیت، کلی انتظار و تمام خوشی های نوجوانیم رو به بهانه بزرگ شدن ازم گرفتن.

من هنوز میخوام نوجوانی کنم، من هنوز عاشق رفاقت های دوران نوجوانیمم، من هنوز عاشق رویای درس خوندن توی هاگوارتز رو دارم، من هنوز عاشق بازی ها و صحبت های نوجوانیمم که با همبازی های بچگیم داشتم، من هنوز توی گذشته ای از زندگیم جاموندم....

من نمیتونم و نمیخوام که بزرگ بشم و تمام مسئله همینه.

امیدوارم هیچ وقت توی دوره ای از زندگیتون جا نمونید.