مدتیست که روح من .. چنان چون خیال من تهیست ..
صدای من با صدای تو آشناست!
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لبها سخن گفته ام
و دستهایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام برای خاطر زندگان
و در گورستان تاریک با تو خوانده ام زیباترین سرودها را
زیرا که مردگان این سال عاشقترین زندگان بوده اند
دستت را به من بده
دستهای تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن میگویم
بسان ابر که با توفان
بسان علف که با صحرا
بسان باران که با دریا
بسان پرنده که با بهار
بسان درخت که با جنگل سخن میگوید
زیرا که من ریشه های تو را دریافته ام
زیرا که صدای من با صدای تو آشناست
مطلبی دیگر از این انتشارات
شوریِ مغزِ دریایموج سوار
مطلبی دیگر از این انتشارات
دست نوشته های دیوید
مطلبی دیگر از این انتشارات
مامان?