شمعت را روشن کن

ریچل عزیز ، روحت شاد و در جشن پیروزی جایت خالی?
ریچل عزیز ، روحت شاد و در جشن پیروزی جایت خالی?

نامه ای به ریچل عزیز!

ریچل جان ، چند روزی ست که با شما آشنا شده ام ، یعنی این فاطمه بود که من را با شما آشنا کرد، از آن روز شما در ذهن من جای گرفته ای ... موتور جست و جو گر سرم ، هر وقت از مشغله های این دنیای شلوغ و پلوغ فارغ می شود می رود سراغ شما.

می دانم که حالا در آسمان هستی ، از خودم می پرسم صدای یک دختر زمینی ، به آسمانها ، به شما می رسد ؟؟؟

شنیده ام که وقتی می خواستی زندگی شیرین و مرفهت در آمریکا و خانواده ی دوست داشتنی ات را ترک کنی و بروی فلسطین، گفتی : "این، آنی نیست که من برایش به دنیا آمدم! "

راستش ریچل جان ! این جمله ای است که من و شاید ... خیلیها به خودمان می گوییم ... ولی نه مثل شما برای رفتن به فلسطین، برای بیشتر به دست آوردن از دستاوردهای مادی این دنیا ! .... چه قلب بزرگی داشتی!

این هفته ، هفته ی کاری شلوغی برای من بود ، حتی دیروز ، برخلاف دیگر هفته ها ، پنج شنبه هم سرکار بودم، علاوه بر این که بسیار درگیر بودم ، یک عالمه هم بدو بدو کرده بودم و همه ی بدنم درد می کرد ... در خبرها خواندم که قرار است جمعه 21 مهر 1402 راه پیمایی در تمامی شهرهای ایران در حمایت از مردم فلسطین و این پیروزی بزرگ انجام شود ...

خسته بودم و جمعه تنها فرصتی بود که داشتم ، برای استراحت و برای انجام کارهای شخصی مان ... راستش ، سعی کردم خبری که شنیده بودم را نشنیده بگیرم ....

اما فکر تو که گوشه ی قلبم و ذهنم نشسته ، نگذاشت .... تو همه ی دنیا را پشت سر گذاشتی و رفتی فلسطین ، یعنی من نمی توانستم تا سر خیابان بروم ؟؟؟؟

بعد به لحظه ی شهادتت فکر کردم ... وقتی بولدزر جلو آمد و تو عقب نکشیدی و شجاعانه ایستادی ... شجاعانه ایستادی و بولدزر با همه ی بی رحمی اش از رویت رد شد ......

شاید اگر کس دیگری جای تو بود ... شاید اگر من بودم ... کنار می کشیدم ... بعد به این فکر کردم که اگر کنار کشیده بودی چه می شد؟ ... شهید نمی شدی ، زنده می ماندی ، فاطمه داستانی از تو را تعریف نمی کرد و امروز من در این راه پیمایی شرکت نمی کردم!

راستش ، چند سالی ست که دیگر در راهپیمایی های روز قدس شرکت نمی کردم ، با خودم می گفتم چه فایده ؟!

می دانی! اگر کنار می کشیدی ، شهید نمی شدی ، زنده می ماندی ، و دیگر داستانت این همه تاثیرگذار نمی شد ! در واقع ، دیگر داستانی وجود نداشت!

مطمئنم از آسمان ، از آن بالاها داری زمین را نگاه می کنی و شادمان هستی ... از این جشن پیروزی ...

ریچل جان ! اگر هر کسی شمعش را روشن کند ، دنیا دیگر تاریک نخواهد بود .... به زودی آزادی فلسطین را جشن می گیریم و جای شما و همه ی شهیدان را خالی می کنیم ....