من، ساعدم...؛ یک برنامه نویس با آرزوهایی بزرگ
فریلنسر بودن جرم است آیا ؟؟؟
می خوام یک چیزی رو بهتون بگم که شاید باورتون نشه یا شایدم مثله الانِ من شاخ در بیارید ولی باید بگم که فریلنسرها هم آدم هستند....
بعله دگ؛ من سعید هستم 28 ساله و 1 سالِ که فریلنسرم
شاید اکثر کسایی که از بیرون منو نگاه می کنن مخصوصا خانواده ازشون درباره من سوال کنید منو یه مریض یا یک بیمار روانی یا ... (خیلی چیزای ناجور که چون اینجا خانواده زندگی میکنه نمی تونم بگم) خطاب می کنند. کسی که آخرسر جسدشم جلوی همین بیصاب پیدا میکنن.
** لازم به ذکرِ که بگم خانواده من به pc و loptop میگن بیصاب.
زمانی داشتم برنامه نویسی را برای اولین بار یاد میگرفتم همیشه خودم رو در قالب یک مرد خوش پوشِ شیک با ساعت طلایی رنگ و یک کُت و شلوار حرفه ای میدیدم که صبح ها زود میره سره کار و طلوع خورشید رو از پشت پنجره محل کارش در حالی که فنجون قهوه رو در دست داره میبینه و اما اکنون آخرین خاطره ای که از کار کردن در یک شرکت نرم افزاری دارم اینه: کوووووووپـــــــــچ
صدای درِ اتاقِ مدیرعامل شرکت ساعت 10:30 دقیقه شب
بعله؛ من سرِ یک بحث و جدال جانانه با مدیر عامل شرکت برای همیشه از دنیای کارمندی کار کردن خداحافظی کردم و وارد عصر جدیدی از زندگی بروی این کره خاکی کردم.
فریلنسر کار کردن اولش خیلی سخته.... بهت اعتماد نمیشه، فک میکنن بلد نیستی، همش مورد قضاوت های گاه و بی گاه اطرافیان و کارفرماها و غیره قرار میگیری ولی وقتی که اولین پروژه رو میگیری، وقتی که شروع میکنی مثله یک قطار می مونی که تازه از ایستگاه شماره یک شروع کرده به رفتن، به قولِ خودم حالا یکی بیاد از برق بکشِش... این موضوع مخصوصا راجب به خودم صدق میکنه!
منه بیمار که حدوداً 5 سالی میشه که به بیماری برنامه نویسی دچارم از صبح زود ساعت 11 شروع میکنم و تا اوایل صبح ساعتای 4 همینجور یک سره یا یاد میگیرم یا انجام میدم. (خب وقتی ساعت 4 بخوابی صبح زودت میشه 11 دیگه)
میتونم از پشت همین صفحه مانیتور بگم که الان من حاضر نیستم کارم رو با دنیا عوض کنم.
کُلِ فاصله محل کارِ من تا خوابم 3 متر هم نمیشه
اگر الان حالِ لاراول کار کردن رو نداشته باشم میرم اندروید می نویسم
اگ حالِ اندروید نباشه میرم طراحی فرانت سایت کار میکنم
اگ هم اصلا حالش نباشه میرم فیلم های روز رو میبینم
وقتی وارد دنیای فریلنسر میشی اینقد آزادی انتخاب هات زیاد میشه که ناخودآگاه از دنیای بیرون جدا میشی.
و شایدم یکی از نقطه ضعف های فریلنسر هم همین باشه...
دیگه دوست و رفیق دور و برت نداری
چی بشه لبات از هم باز شن و یک کلمه به زبون بیاری
روزها میان و میرن ولی هنوز از خونه بیرون نیومدی و توی اتاق 24 ساعته نشستی
شایدم مثل حالِ این روزای من زود رنج میشی
ولی بازم من یک جمله دارم که وقتی بهش فکر میکنم انگیزه میگیرم و ادامه میدم....
" در روزگاری که همه می دَوند تا زنده بمانند... انگشتهایت را تکان بده و آرام زندگی کن!"
مطلبی دیگر از این انتشارات
فریلنسر عزیز! بیمه رو چه کردی؟! (1)
مطلبی دیگر از این انتشارات
چالش نوشتن از سبک زندگی فریلنسری
مطلبی دیگر از این انتشارات
تجربیات یک فریلنسر :)