مردی که برای فرار، زندگی می‌کرد!

سه یادداشتی که به‌تازگی در سایت دست‌انداز منتشر کردم:
https://dastandaz.com/2347/%d8%a8%d8%a7%d8%b2%d8%a7%d8%b1-%d9%be%d9%8f%d8%b1-%d8%b1%d9%88%d9%86%d9%82-%d9%81%d8%b1%d9%88%d8%b4-%d8%b9%d8%b1%d9%88%d8%b3%da%a9%d9%87%d8%a7%db%8c-%d8%b3%da%a9%d8%b3%db%8c-%d8%af%d8%b1/
https://adr3.ir/n2pi
https://dastandaz.com/2346/%da%86%d9%87-%d8%ae%d8%a8%d8%b1-%d8%a7%d8%b2-%d8%b3%d8%a7%db%8c%d8%b2-%d8%b3%db%8c%d9%86%d9%87%db%8c-%d9%86%d8%a7%d9%85%db%8c%d8%9f-%f0%9f%94%9e/
یادداشت پیشین:
https://vrgl.ir/LfEp5
گفت‌و‌گوهای پراکنده:

+ چیه چته؟ چرا این‌قدر داغونی؟

_ چیزیم نیست. فقط می‌خوام بمیرم!

+ مریضی؟

_ نه، هیچ مرگیم نیست. فقط می‌خوام بمیرم!

+ حالا برای چی می‌خوای بمیری؟

_ برای چی نخوام بمیرم؟ به این می‌گن زندگی؟ من هیچیِ این زندگی رو نمی‌خواستم!

+ همه‌ی این زندگی رو خودت انتخاب کردی دیگه، غیر اینه؟

_ آره غیر اینه! من هر کاری کردم محض فرار بوده!

+ آخه مگه می‌شه؟

_ آره که می‌شه. تو تموم کارهایی که من کردم رو یکی‌یکی بگو تا من بهت ثابت کنم که فقط برای فرار بوده که دست به اون کارها زدم، نه از روی میل و اختیار خودم!

+ برای فرار رفتی دانشگاه؟

_ آره برای فرار از حرف مردم که یه وقت نگن این خنگه رفتم دانشگاه یه مدرک بیخود و به دردنخور گرفتم!

+ برای فرار ازدواج کردی؟

_ آره برای این‌که بتونم از زندگی توی خونه‌ی اون بابای عصبانی و داغونم و گیردادنای ناتمومش فرار کنم، ازدواج کردم!

+ برای فرار رفتی سر کار؟

_ آره من این کارو دوست نداشتم به خاطر غرزدن‌های زنم و فرار از بیکاری رفتم توی این کار!

+ برای فرار بچه‌دار شدی؟

_ من بچه نمی‌خواستم. این‌قدر مادرزنم و فامیل زنم شایعه کردن که این بچه‌ش نمی‌شه، برای فرار از دست این شایعه‌ها بچه‌دار شدم!

+ برای فرار داری توی این خونه زندگی می‌کنی؟

_ آره برای فرار از کرایه‌های سنگین خونه‌های اون‌ور شهر دارم توی این طویله‌ی پایین شهر زندگی می‌کنم!

+ برای فرار توی این شهر زندگی می‌کنی؟

_ آره برای این‌که بتونم از شلوغی و گرونی شهر خودم فرار کنم اومدم توی این شهر چِرت!

+ برای فرار این ماشین رو خریدی؟

_ آره زنم همه‌ش نق می‌زد که من خسته شدم از بس پیاده یا با تاکسی رفتم این‌ور و اون‌ور. برای فرار از نق‌زدن‌های زنم این ماشین رو خریدم که هر روز یه جاییش خرابه!

+ برای فرار با من دوستی؟

_ آره برای فرار از تنهایی و بی‌کسی با تو دوست شدم وگرنه کدوم خری با تو دوست می‌شه!

+ یه دفعه بگو اصلاً برای فرار داری زندگی می‌کنی؟

_ واقعاً همین جوریه. من دارم برای فرار زندگی می‌کنم. برای فرار از خودکشی! وگرنه تا الان صدبار خودمو کشته بودم!

حُسن ختام: به نقل از کتاب "نیلوفر عشق" نوشته‌ی "مسیحا برزگر"

مخاطراتِ عشق بسیار است، اما تنها عشق است که تو را به بلوغِ روحی می‌رساند. کسانی که از عشق اجتناب می‌کنند، نابالغ و نارسیده و ناپخته می‌مانند. تنها آتش عشق است که هر خامی را پخته می‌کند و به سرحدّ سوختگی می‌کشاند. عشق شمشیر دولبه نیز هست؛ هم دیگری را می‌بُرد و هم تو را. شجاع باش و عاشقانه زندگی کن. به عشق فکر کن، درباره‌ی عشق تأمل کن و به قلمرو عشق پا بگذار. آنگاه بتدریج و گام به گام قلمرو عشق را کشف خواهی کرد. قلمرو عشق، قلمرو خداست. کسی که عاشق است، خدا را یافته است، و کسی را که خدا بیابد، به عشق خود مبتلا می‌کند. مبتلای عشق از بند غم آزاد است. کسی که مبتلای عشق نیست، ممکن است یجوز و لایجوزِ زیادی بداند، اما آشنای خدا نیست. نگفتمت مرو آنجا که آشنات منم؟ از اوضاع و احوال شاکی نباش. اوضاع و احوال همیشه خوب است. این تو هستی که جایی در درون خویش مسئله‌ای می‌سازی و خود را به درد سر می‌اندازی. این نکته را به خاطر داشته باش: بگذار آنچه که باید اتفاق بیفتد، بیفتد. و این نکته را هم بدان که آنچه که اتفاق می‌افتد، خیر است. درست است که گاهی اتفاقاتی ناگوار نیز رخ می‌دهند، اما آن‌ها نیز خیر ند. گاهی دچار مصیبت می‌شویم، در مصیبت نیز خیری نهفته است. دامنه خیر، چیزی را بیرون نمی‌گذارد، بلکه همه چیز را در بَر می‌گیرد. اوضاع و احوال تو بسیار خوب است، اما چون می‌خواهی این اوضاع و احوال خوب را تثبیت کنی و به آن قطعیت ببخشی، خرابش می‌کنی.