«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
کوران فرهنگی در کورانِ بیفرهنگی!
دکتر "استفانو بولونینی" الان یک روانپزشک هفتاد و پنج سالۀ باحال و اهل ذوق است که در ایتالیا خرش حسابی میرود! باور کنید اگر در ایتالیا و مخصوصاً در شهر "بولونیا"ی زیبا زندگی میکردم حتی اگر باید دویست هزار تومان پول برای ویزیت او میدادم، حتماً به منشی خوشگل و شیرینبیانش (فکر بد نکنید یک پیرمرد هفتاد ساله نیز هم میتواند خوشگل و شیرینبیان باشد!) زنگ میزدم و برای هر تاریخی که ممکن بود یک نوبت میگرفتم. هم برای درمان و هم برای گپ و گفت. من این مرد را فقط به اندازۀ همین یک کتاب کوچک و تقریباً ناشناخته میشناسم ولی همین شناخت هم کافی است تا او را دوست داشته باشم و بخواهم یک نوبت نزدش بروم! من این کتاب را فقط به خاطر نام و همان چند جمله معرفی پشت جلدش خریدم ولی هرگز فکر نمیکردم اینقدر با روحیه و افکارم سازگاری داشته باشد و اینچنین خواندنی و ملس باشد.
وقتی این کتاب را میخواندم رسیدم به داستان «جایی که زندگی میکنیم» و وقتی این داستان را میخواندم رسیدم به این جملهها:
یک ساعتی در آن دهکده پرسه زدم و چیزهای دیگری هم کشف کردم. بله. آن روستا نه بناهای تاریخی داشت و نه آثار هنری. بر دیوار هیچ خانهای هم پلاک یادبودی نمیدیدید که بگوید گاریبالدی شبی را در آنجا گذرانده یا یکبار در ایوان آن خانه سخنرانی کرده است، حال آن که کم و بیش در تمام روستاهای کوچک ایتالیا چنین پلاکی یافت میشود. (حالا که فکرش میکنم، میبینم بد نیست این نکته هم در کتاب راهنمای سفر قید شود: این روستا تنها جایی است که گاریبالدی در آن اقامت نکرده است).
- گاریبالدی دیگر کیست؟
جوزپه گاریبالدی یا یوسف گاریبالدی، قهرمان ملّی ایتالیاییها است. و تا دلتان بخواهد مجسمه و نقاشی از وی وجود دارد.
"جرولامو ایندونو"ی نقاش حتی از صحنۀ "خداحافظی یکی از پیروان گاریبالدی"، نیز یک نقاشی کشیده است:
و همانطور که دکتر "بولونینی" در کتابش نوشته بود، شما کمتر روستای کوچکی در ایتالیا میتوانید پیدا کنید که در آن حداقل یک "پلاک یادبود" از آقا یوسف پیدا نشود.
این که چرا آقا یوسف، قهرمان ملّی ایتالیا شده است را لطف کنید اگر برایتان مهم است به خودتان زحمت بدهید و کمی در اینباره مطالعه بفرمایید چون بنده نمیخواهم به این بخش بپردازم و قصد دارم بحث خودم را فقط بر روی نحوۀ برخورد مردم یک کشور با قهرمانان ملّیشان متمرکز کنم. پس برویم که داشته باشیم!
- بهترین خانههای جهان مال توست!
آوردهاند که لقمان نامی که از قضا حکیم نیز بود شبی یا روزی پسرش را صدا زد و گفت پسرم بیا تا تو را پندی دهم: در زندگی بهترین غذا را بخور، در بهترین رختخواب جهان بخواب و در بهترین خانهها زندگی کن! پسر نگاهی به حقوق پدرش و سر و وضع زندگیشان کرد و با نیشخند گفت: پدر جان حال شما خوب است؟ ما که فقیر و آس و پاس هستیم، ما را چه به این گُندهبازیها! و پدر که حکیم بود پسر را چنین پیچاند: اگر کمی دیرتر و کمتر غذا بخوری، هر غذایی، طعم بهترین غذای جهان را میدهد. اگر بیشتر کار کنی و دیرتر بخوابی، هر جا که بخوابی بهترین خوابگاه جهان است. و اگر با مردم دوستی کنی، در قلب آنها جای میگیری، و آنوقت بهترین خانههای جهان مال توست!
و این حرفها مانند خیلی از حرفهای خوب دیگر، برای آن مرفه بیدرد شکمباره و گشادی که هر چه بخواهد میخورد و هر وقت که اراده کند مثل خرس در بهترین نقطۀ بالای شهر و بر روی بهترین برند تشک طبی میخوابد، حرف مُفت است ولی برای اهلش، قوت قلب است و امیدبخش.
- خُب حالا این پند لقمان حکیم چه ربطی داشت به این یادداشت؟
میخواستم بگویم که جای قهرمانان ملّی ما همچون شهید حسین فهمیده، شهید بهنام محمدی و شهید علی لندی نوجوان، شهید آرمان علیوردی و شهید ابراهیم هادی جوان و شهید حاج قاسم سلیمانی، شهید ابومهدی مهندس و شهید محسن فخریزاده که سنّی از آنها گذشته بود، در قلب مردم ایران زمین است و تصاویر مراسم تشییع حاج قاسم و ابومهدی مهندس گواه صدق این ادعا است. امّا گاهی افرادی از میان همین مردم، با مغزهای واداده و پلاسیدهشان صحنههای زشت و زنندهای را رقم میزنند و حرفهای لغو و نابخردانهای را از دهان گشادشان خارج میکنند که آه از نهاد هر هموطن باشرفی بر میآید. چرا این چنین است؟ چون...
- دشمن بیکار ننشسته است!
بارها گفتهام که فرمول دشمن برای فروپاشی نظام ایران و به زیر سلطه کشیدن آن خیلی سادهتر از چیزی است که تصوّر میکنیم: اول باید مردم ایران را لاشی کرد و بعد ایران را متلاشی کرد. یعنی دشمن خوب میداند که برای تجزیه و متلاشی کردن ایران، نباید سراغ بمب و موشک برود، چون ایران، سوریه و عراق و یمن و افغانستان نیست و پس از مطالعات گسترده به آسانترین و ارزانترین راه ممکن رسیده است. راهی که در طول تاریخ چندین بار جواب داده است! دشمن فهمیده است که راه متلاشیکردن ایران از لاشیکردن مردم ایران میگذرد! و بیکار هم ننشسته است. نشانههای این بیکار ننشستن دشمن را میتوان به راحتی دید: مسئول انقلابی دیروز که امروز خودش دارد تیشه به ریشه انقلاب میزند! حوزوی و نماز شبخوان دیروزی که امروز آیات قرآن و روایات ائمه را به سخره میگیرد! بچه حزب اللهی دو آتشۀ دیروز که امروز شیطان پرست شده است! کسی که در همین ویرگول یادداشتهای پیدرپی در دفاع از حجاب و اسلام مینوشت و امروز (اندکی پس از قبولی در دانشگاه) مدافع تمام پلشتیهای ممکن در عرصهی بشریت شده است! کسی که موقع شهادت حاج قاسم چند روز و شب خون گریه میکرد و امروز میگوید او قاتل بود! کسی که تا پارسال باید از روی بینیاش که تنها عضو بیرون از چادرش بود شناساییاش میکردیم و الان داف و یا پلنگ شده است! همه و همه مثالهایی هستند از ناشیبازیهای سیاسی، نفهمیهای اقتصادی و گشادبازیهای فرهنگی ما و فعالیتها و تلاشهای همهجانبه و بیوقفۀ دشمن!
احمقها تصویر چه کسی را آتش می زنید؟ تصویر کسی که برای شما خودش را به آب و آتش زد؟ تصور کسی که هیچ باکی از از آتش کشیده شدن خودش نداشت؟ تصویر کسی که آتش گلوله، بمب و موشک دشمن را به جان خرید تا آتش به جان شما و مملکت شما نیفتد؟
- آیا وقتی چیزی در چشمتان بیفتد، همانقدر واکنش نشان میدهید که یک دانه شن داخل کفشان بیفتد؟!
تمام قهرمانان ملّی، چه شهید و چه غیر شهید، چه مشغول خدمت و چه بازنشسته، با هر پست و مقام و منصبی نور چشمان ما نیستند، بلکه به نوعی همان چشمان ما هستند. توهین به شهدا و قهرمانان ملّی ما، یعنی همانها که اگر نبودند نفس هیچ کدام از ما از جای گرم بلند نمیشد! همانها که اگر نبودند خیلی از نعمتهای عیان و پنهان امروزمان که وجودشان به جانمان بسته است نیز اصلاً نبودند! توهین به قهرمانان ملّی به مثابه فرو کردن یک شی تیز در چشمان ما برای نابینا کردنمان است.
وای اگر شی تیزی در چشمانمان فرو کنند و فریادمان به هوا بلند نشود!
وای اگر حیلههای دوستان نادان و دشمنان دانا، ما را سست و کرخت کرده باشد!
وای اگر آن قدر سست و کرخت شده باشیم که بتوانند با فروکردن هر چیز آلودهای در چشممان، کورمان کنند بدون این که حالیمان شود!
وای از کوران فرهنگی در کوران بیفرهنگی!
- همّت تمام دانشگاههای جهان برای ساخت اعضای بدن در نهایت به ساخت اعضای مصنوعی با حداقل کارکرد ممکن شده است. اگر تمام دانشگاههای جهان بسیج شوند که یکی مثل "سردار سلیمانی" را پرورش دهند نمیتوانند همانطور که تا الان نتوانستهاند یک چشم طبیعی درست کنند. پرورش دادن افرادی مانند "حاج قاسم" کار کتاب نیست، کار مکتب است و اما نه کار هر مکتبی.
حُسن ختام متنی: به نقل از کتاب «جاذبه و دافعۀ حضرت علی (علیه السلام)» اثر "استاد شهید مرتضی مطهری"
مردمی که هم جاذبه دارند و هم دافعه. انسانهای با مسلک که در راه عقیده و مسلک خود فعالیت میکنند، گروههایی را به سوی خود میکشند، در دلهایی به عنوان محبوب و مراد جای میگیرند و گروههایی را هم از خود دفع میکنند و میرانند؛ هم دوستسازند و هم دشمنساز؛ هم موافقپرور و هم مخالفپرور.
اینها نیز چندگونهاند، زیرا گاهی جاذبه و دافعه هر دو قوی است و گاهی هر دو ضعیف و گاهی باتفاوت. افراد باشخصیت آنهایی هستند که جاذبه و دافعهشان هر دو قوی باشد، و این بستگی دارد به اینکه پایگاههای مثبت و پایگاههای منفی در روح آنها چه اندازه نیرومند باشد. البته قوّت نیز مراتب دارد تا میرسد به جایی که دوستانِ مجذوب، جان را فدا میکنند و در راه او از خود میگذرند و دشمنان هم آنقدر سرسخت میشوند که جان خود را در این راه از کف میدهند؛ و تا آنجا قوّت میگیرند که حتی بعد از مرگ، قرنها جذب و دفعشان در روحها کارگر واقع میشود و سطح وسیعی را اشغال میکند. و این جذب و دفعهای سهبعدی از مختصات اولیاست، همچنان که دعوتهای سهبعدی مخصوص سلسله پیامبران است.
از طرفی باید دید چه عناصری را جذب و چه عناصری را دفع میکنند. مثلاً گاهی عنصر دانا را جذب و عنصر نادان را دفع [میکنند] و گاهی برعکس است. گاهی عناصر شریف و نجیب را جذب و عناصر پلید و خبیث را دفع [میکنند] و گاهی بر عکس است. لهذا دوستان و دشمنان، مجذوبین و مطرودین هر کسی دلیل قاطعی بر ماهیت اوست.
صرف جاذبه و دافعه داشتن و حتی قوی بودن جاذبه و دافعه برای اینکه شخصیت شخص قابل ستایش باشد کافی نیست، بلکه دلیل اصل شخصیت است، و شخصیت هیچکس دلیل خوبی او نیست. تمام رهبران و لیدرهای جهان (حتی جنایتکاران حرفهای از قبیل چنگیز و حجّاج و معاویه) افرادی بودهاند که هم جاذبه داشتهاند و هم دافعه. تا در روح کسی نقاط مثبت نباشد هیچگاه نمیتواند هزاران نفر سپاهی را مطیع خویش سازد و مقهور اراده خود گرداند. تا کسی قدرت رهبری نداشته باشد نمیتواند مردمی را اینچنین به دور خویش گرد آورد.
نادرشاه یکی از این افراد است. چقدر سرها بریده و چقدر چشمها از حدقهها بیرون آورده است! اما شخصیتش فوقالعاده نیرومند است. از ایرانِ شکستخورده و غارتزده اواخر عهد صفوی لشکری گران به وجود آورد و همچون مغناطیس که برادههای آهن را جذب میکند، مردان جنگی را به گرد خویش جمع کرد که نه تنها ایران را از بیگانگان نجات بخشید بلکه تا اقصی نقاط هندوستان براند و سرزمینهای جدیدی را در سلطه حکومت ایرانی درآورد.
بنابراین هر شخصیتی همسنخ خود را جذب میکند و غیر همسنخ را از خود دور میسازد. شخصیت عدالت و شرف، عناصر خیرخواه و عدالتجو را به سوی خویش جذب میکند و هواپرستها و پولپرستها و منافقها را از خویش طرد میکند. شخصیت جنایت، جانیان را به دور خویش جمع میکند و نیکان را از خود دفع میکند.
و همچنان که اشاره کردیم تفاوت دیگر در مقدار نیروی جذب است. همچنان که درباره[ قانون ]جاذبه نیوتن میگویند به تناسب جرم جسم و کمتر بودن فاصله، میزان کشش و جذب بیشتر میشود، در انسانها قدرت جاذبه و فشار وارد از ناحیه شخص صاحب جاذبه متفاوت است.»
پیشنهاد تماشا و مطالعه:
- مستند "قاسم" (زندگی سردار حاج قاسم سلیمانی از آغاز تا شهادت)
- مستند «جنگ سایه: تهران تا بغداد» را دربارۀ «جنگ سایهی ایران [با آمریکا] بر سر خاورمیانه» ساختۀ پایگاه اینترنتی رسانهی دیجیتال آمریکایی-کانادایی «وایس»:
- آورتین (مبارزه سردار حاج قاسم سلیمانی با اشرار شرق)
- سایت سردار سلیمانی: سایتی پر از پوستر و فیلم و صوتهای ناب
- مستند عیدوک از تلوبیون
- سلسه مستندهای «کابوس آمریکا»
- فیلم سینمایی «W» ساختۀ «الیور استون»
- مطالعۀ کتاب «بازجویی از صدام»
- مطالعۀ کتاب «جنگ خوب است»
مطلبی دیگر از این انتشارات
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۶)
مطلبی دیگر از این انتشارات
رواج لاشیگری در زیر سایهی امنِ ناشیگری! ?
مطلبی دیگر از این انتشارات
چند کلمه ای در بارهی شست و شوی مغزی