«دنبالهروِ هرکسی نباش، ولی از هرکسی توانستی یاد بگیر!» آدرس سایت: dastandaz.com | ویراستی: Dast_andaz@ | ایمیل: mohsenijalal@yahoo.com
یک درنگ بر هنگِ منگ و لنگِ فرهنگ! (۴)
روایتی که در ادامه خواهید خواند، برگرفته از اتّفاقی کاملاً واقعی است که با یک واسطه که دوستی صادق و عزیز است، برای شما نقل میکنم. داستانی که خود تایید و تاکیدی است بر منگ و لنگ بودن هنگ فرهنگ در کشور عزیزمان:
یکی از بستگان که تاکسی فرودگاه دارد، یک مرد و زن لبنانی که زن و شوهر بودند را به همراه یک مرد ایرانی که مترجم آنها است سوار میکند. مرد کت و شلوار رسمی و زن، پوششی کامل و هماهنگ شده با رنگهایی متنوع و زیبا دارد. از فرودگاه خارج میشوند و پس از پیمودن چند کیلومتر، وارد تهران میشوند.
زوج لبنانی که گویا تهران و مردمانش را پیش از این فقط از طریق فیلم و سریالهای شبکههای تلویزیونی ایران دیدهاند، در بدو ورود، پس از چرخاندن چشمهایشان به چهار سمت خودرو، بدجور دچار شوک فرهنگی شده و شروع به پچپچ میکنند. تا اینکه این پچپچها از سوی مرد لبنانی قطع و تبدیل به گفتوگویی با مترجم ایرانی میشود.
مرد لبنانی و مترجم ایرانی هر دو به زبان عربی صحبت میکنند. صحبتهایی که به دلیل لحن خاص، زبان بدن مرد لبنانی و ادای کلمات مشترک بین فارسی و عربی، کنجکاوی راننده را بسیار برمیانگیزد.
راننده میخواهد از مترجم ایرانی بپرسد که این مرد لبنانی چه میگوید؟ چرا اینقدر تعجب کرده است؟ سینهام دکان عطاری است، دردت چیست؟! ولی به رسم ادب و به دلیل خجالتی بودن چیزی نمیپرسد و ترجیح میدهد محض احتیاط هم که شده دکان عطاری سینهاش همچنان تعطیل بماند! تا اینکه بالاخره به مقصد که یک هتل در نقطهای از تهران بوده است میرسند.
مترجم که از میانهی راه، متوجه نگاه سرشار از تعجب و پرسش راننده شده است، موقع پیاده شدن خطاب به راننده میگوید: «خیلی میخواهید بدانید این مرد لبنانی چه میگفت نه؟!» و راننده میگوید: «خیلی دلم میخواست بدانم ولی دل نکردم بپرسم.» مترجم میگوید: «این بندههای خدا در تخیّلاتشان، زنهای ایرانی را با چادر و یا حداقل پوششی خیلی بهتر از این تصوّر میکردند ولی وقتی چشمشان در طول مسیر، به جمال آن زنها با موهای رنگارنگ و افشان کرده میافتد که پوشش چندان مناسبی هم نداشتند، خیلی تعجب میکنند. این زوج لبنانی از علاقهمندان امام خمینی، انقلاب و رهبری هستند ولی اولین بار است که به ایران آمدهاند. مرد دربارهی امام، انقلاب، رهبری و تعجبش از ظاهر و پوشش عجیب زنانی که در طول راه دیده بود صحبت کرد و آخر صحبتهایش هم یک تیکهی سنگین بارم کرد.»
زوج لبنانی منتظرند و از اینکه مترجم دارد با راننده صحبت میکند رضایت چندانی ندارند. مترجم و راننده هر دو متوجه این موضوع میشوند.
راننده از ترس اینکه تنها سوالی که امکان پرسیدنش در آن فرصت اندک باقیمانده بیجواب بماند، سریع میپرسد: «جسارتاً میشود بپرسم تیکهی سنگین آن مرد چه بود؟» و مترجم این پاسخ را میدهد و سریع به زوج لبنانی میپیوندد: «ای کاش کمی از این انقلابی که به کشورهایی مثل کشور ما صادر کردید را برای خودتان هم نگه میداشتید!»
یادداشت پیشین:
حُسن ختام متنی: بخشی از وصیتنامهی شهید «محمدسعید یزدانیان»
خواهرانم! اولین توصیه من حجاب توست. برای اینکه خون من و امثال من باعث شده که شما آزادانه در خیابانها قدم بزنید؛ بدون اینکه کسی مزاحمتان شود.
خواهرم! توصیهی من تنها به شما نیست؛ بلکه به تمام زنان و دختران وطنم است. اصل مطلب این است که حداقل سعی کنید خونهای ما که به خاطر شما ریخته شده، پایمال نشود.
حُسن ختام صوتی و تصویری:
مطلبی دیگر از این انتشارات
مردانگی اسیدی(خطاب ب این یارو خرسه)
مطلبی دیگر از این انتشارات
امر به معروف ماستی
مطلبی دیگر از این انتشارات
کُزاز فرهنگی! ♧