چگونه رهبرانِ خودشیفته فضایِ اخلاقیِ سازمان را تنزل میدهند
رفتارهای خودشیفته حتّا بعد از رفتنِ عاملانشان فرهنگ سازمانی را تخریب میکنند.
در آینهی روی دیوار مینگرم و میپرسم منصفترین ارزیاب کیست؟ پاسخ میدهد: مطمئناً سازمانهایی که توسط خودشیفتهها اداره میشوند، نیستند.
مقالهی جدیدِ استاد مدیریت دانشگاه برکلی - جنیفر چاتمن و همکارانش - نشان میدهد اثرِ رهبرانِ خودشیفته بر سازمانهایشان نه تنها بنیادی/عمیق است بلکه خرابیهای دیرپایی را هم ایجاد میکند. پژوهشگران متوجه شدند رهبرانِ خودشیفته، مانند ناقلانِ ویروس، در فرهنگ سازمانها سرایت میکنند و منجر به کاهشِ چشمگیرِ سطحِ مشارکت و صداقت در همهی سطوح سازمان میشوند - حتّا بعد از اینکه میروند.
چاتمن و همکارانش در پژوهششان دربارهی رهبران سمّی متوجه شدند مدیران عاملِ خودشیفته، جنبهی تاریکی دارند که خودش را به تدریج در گذرِ زمان نشان میدهد. در این نوع رهبری رفتارهای بهرهجویانه[1](استثمارگرانه) و خودخواهانهای وجود دارد که آن را از رهبریِ کاریزماتیک/ فرهمند و رهبری تحولگرا[2]مجزا میکند. رهبرانِ خودشیفته بیشتر از همتایانِ غیرِخودشیفته (در سایرِ سازمانها) دستمزد میگیرند و شکافِ بزرگی بین دریافتیِ آنها با دریافتیِ سایر مدیرانِ اجراییِ سازمانشان وجود دارد چون در اینکه به صورتِ غیرمنصفانه اعتبارِ موفقیتهای همکارانشان را به نام خودشان ثبت کنند، عالیاند. در پژوهش چاتمن و همکاران مشخص شد رهبرانِ خودشیفته سازمانهایشان را در دعاویِ حقوقیِ بیشتری درگیر میکنند.
چاتمن معتقد است رهبرانِ خودشیفته ویژگیهای شخصیتیای دارند که به شکلی عمیق بزرگنمایی میکنند، اعتماد به نفسِ کاذب دارند، غیرصادقاند، اعتبار موفقیتهای دیگران را میدزدند، و سرزنشگر هستند. این رهبران در ارتباط با زیردستانشان توهینآمیز صحبت میکنند، گمان میکنند نسبت به آنها بسیار سرآمد هستند، به متخصصان به صورت مؤثر گوش نمیدهند، تعارض ایجاد میکنند، و معتقدند قوانین در موردِ آنها مصداق ندارد. دامنهی نشانههای توافقگریزی و عدمِ وفاداریشان میتواند بسیار گسترده باشد. در ذهنیتِ تیمیشان هم همواره واژهی "من" وجود دارد.
چاتمن و همکارانش در آخرین مقالهشان پنج آزمایش با مشارکت 1862 نفر شامل مدیران عاملِ سازمانهای بزرگ انجام دادند تا اثرِ سوءِرفتارهای خودشیفتهها را بررسی کنند. یافتهها نشان میدهد رهبرانِ برخوردار از نمرهی بالا در خودشیفتگی نه تنها خودشان مشارکتگریز و غیراخلاقی هستند بلکه فرهنگِ سازمانهایشان را نیز به سمتِ تنزلِ مشارکت و اخلاق میکشانند. پژوهشگران در نهایت نشان دادند خودشیفتهها چگونه رفتارهای غیرمشارکتی و غیراخلاقی را نهادینه کرده و آسیبهای دیرپایی را بر اخلاق و عملکردِ کارکنان وارد میکنند.
چاتمن میگوید رهبران خودشیفته بر اجزا و ارکانِ کلیدیِ سازمانها اثر گذاشته و نیز اثرِ سازمانها بر جامعه را نیز متأثر میکنند. سازمانها به این دلیل به وجود میآیند و سازماندهی میشود که بتوانند با گردِ هم آوردنِ افراد کاری را انجام دهند که یک فرد نمیتوانست به تنهایی از پساش بربیاید. وقتی رهبران خودشیفته مشارکت را تضعیف میکنند، بنا به تعریف، اثربخشیِ سازمان کاهش مییابد. بدونِ صداقت هم بقایِ سازمان در خطر خواهد بود.
چگونه خودشیفتهها بر سازمان اثر میگذارند
یک جملهی شگفتانگیز وجود دارد که "ماهی از سَر فاسد میشود"- وقتی کارکنان میبینند رهبران، احمقانه عمل میکنند آنها نیز احمق میشوند.
چاتمن میگوید البته خودشیفتهها، خودشیفته خلق نمیکنند. این عبارات به این معنی نیست که همه همان کاری را میکنند که رهبر انجام میدهد. مراد این است که رهبرِ خودشیفته فرهنگی به وجود میآورد که اعضای سازمان را فارغ از اینکه خودشیفته باشند یا نباشند، مجاب میکند کمتر اخلاقی باشند و کمتر مشارکت کنند.
چاتمن در مقام یک پژوهشگرِ پیشگام در این حوزه میگوید: عبارت بالا از این واقعیت سرچشمه میگیرد که محرکِ اصلیِ رفتارِ اعضایِ سازمان، فرهنگِ سازمان است و نه فقط رهبرِ سازمان. او میگوید فرهنگِ سازمانی بیش از هر رهبر تداوم مییابد. حتّا بعد از اینکه یک رهبر میرود، فرهنگی که شکل گرفته است به حیاتِ خود ادامه میدهد.
خودشیفتهها از طریقِ سیاستها و اقدامهایی که مستقیماً بر آن اثر دارند یا – اغلب - از طریق سیاستها و اقدامهایی که در نهادینهکردنشان شکست میخورند؛ فرهنگِ سازمان را فاسد میکنند. آنها اغلب آگاهانه انتخاب میکنند که سیاستهای هدایت کننده به سمت رفتارِ اخلاقی، تعارضِ منافع، و عدالتِ توزیعی بین مردان و زنان را پیادهسازی نکنند و نیز از اقدامهایی که کارِ تیمی را ارتقا دهد و افراد را به تعاملِ مدنی/شهروندی و محترمانه تشویق کند پرهیز مینمایند. از سوی دیگر هنگامیکه اعضای سازمان هنجارهای مشترک را نقض میکنند آنها در توبیخِ و متنبّهسازیِ کارکنان نیز شکست میخورند. در نتیجه اعضای سازمان بابتِ رفتارهای کمتر اخلاقی و کمتر مشارکتی پاداش میگیرند.
اقدامهایی از این گونه اثرِ مخرّبِ درازمدت بر فرهنگ سازمانی میگذارند. هنگامی که اعضای سازمان نتوانند مشارکت کنند، دستیابی به موفقیتها و کامیابیهای جمعی دشوارتر میشود. تواناییِ اعضای سازمان برای یادگیری، رشد، و کسبِ تجربههای نو پژمرده میشود. وقتی که آنها میبینند رهبرِ خودشیفته اعتبارِ هر موفقیتی را برای خودش ثبت میکند و برای شکستها دیگران را سرزنش میکند، اخلاقشان افول میکند و اعتماد به نفسشان خموده میشود.
درحالیکه شواهدِ قویای وجود دارد مبنی بر اینکه افرادِ برخوردار از اعتماد به نفسِ کاذب و غیرِ اخلاقی، عملکردِ مالیِ ضعیفتری ایجاد میکنند و به دلیلِ نقضِ تعهداتِ اخلاقی، موردِ بررسیهای قانونیِ بیشتری قرار میگیرند؛ چاتمن میگوید همچنان هیأت مدیرهها در موردِ چگونگیِ اثرگذاریِ رهبرانِ خودشیفته بر عملکردِ بلندمدتِ سازمان ابهام دارند. ابهام به این دلیل است که متغیرهای بیرونی و رقابتیِ متعددی میتوانند بر قیمتِ سهام، درآمدها، و سودآوری اثر بگذارند. چاتمن ادعا میکند اصرار و تمایلِ خودشیفتهها برای درگیر شدن در دعاویِ حقوقی و تخلّفهای اخلاقی، و نیز عدمِ حساسیت نسبت به ریسکِ این امور به دلیلِ اعتماد به نفسِ کاذبِ آنهاست.
اسطورهشناسی بر ادعایِ دیگری اصرار دارد: (خطاب به ادعاهای بالا میگوید) گستاخ نشوید؛ آیا رهبرانِ رویاپرداز مانند ایلان ماسک و استیو جابز به میزانِ اندکی نیاز به خودشیفتهگی ندارند تا با داشتنِ اعتماد به نفس بتوانند سرمایهگذاریهای مخاطرهآمیز و نوآورانه را راه بیندازند؟ چاتمن به وضوح به این سوال پاسخ میدهد: نه. چاتمن میگوید شما میتوانید اعتمادبهنفس داشته باشید و نوآور باشید، ولی خودمحور نباشید، از دیگران بهرهکشی نکنید، و اعتمادبهنفسِ کاذب نداشته باشید. بیل گیتس یک مثالِ نقضِ به تمام معنا است. البته بههرحال افکار عمومی به خصوص در آمریکا دیدگاهی را توسعه دادهاند که در آن پذیرفتهاند رهبران باید صدایِ بلند و پُرادعا و اعتمادبهنفسِ کاذب داشته باشند.
چگونه رهبریِ خودشیفته را کنار بگذاریم
برای اجتناب از رهبرانِ خودشیفته، راهحلِ واضح و ساده این است که اینگونه افراد را استخدام نکنید یا به آنها اجازهی ارتقا ندهید. چاتمن میگوید سازمانها باید معیارهای مشخصی را برای پایش و بررسیِ این گونههای شخصیتی بکار گیرند. رویکردِ شایع این است که سوالهایی چالشی و دشوار از مراجع و منابعِ مختلف بپرسیم تا رفتارهای منفی هویدا شوند (منابع اطلاعاتی نباید به خودِ رهبران محدود شود). البته خودشیفتهها، اغلب، به اندازهی کافی زیرک هستند که ستایشگرانشان را بشناسند و فهرستِ مراجع برای کسب اطلاعات را به صورت گزینشی ارائه دهند. در برخی مواقع مدیران، سازمانهایی را مییابند که در فهرست نیامدهاند و تلاش میکنند اطلاعاتی را کشف کنند که به دشواری یافت میشود.
البته خودشیفتههای دغلباز و مکّار گاهی اوقات تا مدتها میتوانند از اینگونه ردیابیها بگریزند. چاتمن بیان میکند استفاده از ارزیابیهای 360 درجه مبتنی بر دامنهی وسیعی از کارکنان میتواند به رهبرانِ خودشیفتهای که دادههای سطحی دریافت میکنند، کمک کند.
چاتمن میگوید: هنگامیکه مشخص میشود یک رهبرِ سمّی در رأسِ سازمان است، تلاشِ هیأت مدیره برای مهار کردنِ گرایشهای خودشیفتهوارِ رهبر در حدّ ِ یک ناخُنکزدن خلاصه میشود. شوربختانه، بسیاری از هیأت مدیرهها به اندازهی کافی در این مسیر پیش نمیروند و همین روند یکی از دلایلی است که در سازمانها، بسیاری از مدیران عامل به سطوح بالایی از خودشیفتگی سوق پیدا میکنند.
چاتمن میگوید یکی از بهترین روشها برای کاهشِ آسیبهایِ رهبرانِ خودشیفته این است که بخشِ عمدهای از جبران خدمت و ارزیابی عملکردشان را بر میزان بالندهسازیِ کارکنانشان بنا کنیم. علاوه بر این، هیأت مدیرهها میتوانند دستمزد و پاداشِ رهبر را با عملکردِ تیمشان همراستا کنند، و نیز میتوانند روشهایی برای پاداشدهی به مشارکتِ رهبر با همکارانش توصیه کنند. معیارهای بالا به سازمان کمک میکند اطمینان یابد که رهبران نمیتوانند در اشتراکگذاریِ اعتبارِ موفقیتها و نیز کارِ مشترک؛ همکارانشان را دور بزنند.
یافتههای چاتمن نشان میدهد بعد از اینکه ردّپایِ پررنگِ رهبرِ خودشیفته نقش میبندد، پاک کردنِ آن، تنها گامی است که باید برای بازسازیِ سازمان برداشت. هیأت مدیرهها نمیتوانند سادهانگارانه فرض کنند که با حذفِ یک رهبر، قادر خواهند شد نحوهی رفتارِ اعضای سازمان را تغییر دهند. فرهنگی که رهبرانِ خودشیفته ایجاد میکنند و در دلِ سیاستها و اقدامها جای میگیرد، به اعضای سازمان بابتِ اولویتدهی به رفتارهای غیرمشارکتی و غیراخلاقی، پاداش میدهد. تغییر دادن این نوع فرهنگ تلاش فراوانی میطلبد و نیز زمانِ چشمگیری لازم دارد.
[1] exploitative
[2] transformational
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیزده فیلم که بهترینهای انسانیت را برجسته میکنند | بخش اول
مطلبی دیگر از این انتشارات
چطور دیدن خوبی در دیگران میتواند باعث شود که بر تفاوتهامان فائق آییم؟
بر اساس علایق شما
این "منجلاب" دقیقا چطور کار میکنه؟