چرنوبیل، روایت من و شما

مقدمه:

زمستان سال گذشته، توی چالش #حال_خوبتو_با_من_تقسیم_کن شرکت کردم و دوم شدم. جایزه مبلغ 100 هزار تومن بود. این هدیه از طرف دست انداز عزیز به بنده بود. قرار بر این بود که با این مبلغ کتاب بخریم. اولین کتابی که بنده با این مبلغ خرید کردم، کتاب "نیایش چرنوبیل" نوشته "سوتلانا آلکسویچ" بود. این کتاب فروردین خریداری شد و اون موقع به قیمت 34 هزار تومن و البته چاپ اول بود. البته الان به چاپ سوم رسیده و قیمت پشت جلد کتاب 44 هزار تومن شده.

وقتی قرار شد با محمدرضا عشوری عزیز همکاری کنم،پیشنهادم همین کتاب بود. محمدرضا هم خیلی زود قبول کرد و کار استارت زده شد. متن اولیه رو نوشتم و به گمانم بیست باری توسط محمدرضا اصلاح شد و به استاندارد پادکست اپیتومی‌بوکس رسید. این مقدمه تنها بهانه‌ای بود برای تشکر از جلال محسنی عزیز و چالش درجه یکش و محمدرضا عشوری عزیز به خاطر لطفش.

عکس از سایت epitomebooks.ir - طراح: حامد جعفری
عکس از سایت epitomebooks.ir - طراح: حامد جعفری

و اما بعد:

اولین باری که در مورد چرنوبیل شنیدم، زمانی بود که بابا داشت با یکی از دوستانش صحبت می‌کرد. می‌گفت این فاجعه هسته‌ای اثراتش تا همین جا هم اومده. وقتی بابا گفت فاجعه هسته‌ای چیزی شبیه بمب اتم توی ذهنم بود. گذشت تا اینکه ما رفتیم دانشگاه و تازه اونجا متوجه شدم که این فاجعه با اون انفجار عظیمی که توی ذهنم بوده، فرق داشته. اونجا بود که تازه متوجه شدم منظور بابا در مورد اینکه به ما هم رسیده یعنی چی.

تمام اطلاعاتی که از اون وقت تا الان در مورد این فاجعه باهاشون برخورد داشتم، یا شامل مسائل فنی بوده، یا شامل گزارشات کلی از تعداد افراد درگیر و کشته شده در این حادثه. هیچ وقت جزئی به این داستانها نگاه نکرده بودم و نمی‌دونستم توی جزئیات چه اتفاقی افتاده تا اینکه با این کتاب برخورد کردم.

راستش رو بخواید، این کتاب اولین انتخابم برای خرید نبود. توی لیست کتابهایی که باید تهیه می‌کردم، اولین کتابی که کتابفروشی موجود داشت، همین کتاب بود. وقتی که خوندن کتاب شروع شد. از اول برام کمی گیج کننده بود. برام سوال بود که کی داره روایت می‌کنه؟ کی داره حرف می‌زنه؟ چرا اینقدر نامفهمومه؟ چرا اینقدر از این شاخه به اون شاخه پریدن داره؟

کمی که جلو رفتم، متوجه شدم داستان چیه. با اینکه می‌دونستم روایت آدمهای مختلف در حادثه چرنوبیله، اما کماکان ذهنم توی مسائل فنی بود. انتظار داشتم گفتگو با اوپراتورهای اتاق فرمان راکتور باشه و شاید کمی هم در مورد خانواده‌شون صحبت کرده باشن.

کتاب مملو از روایت آدم‌هاس. روایت انسان معمولی مثل من و شما. کسی که هیچ صنمی با اتم و نیروگاه و برق نداشته. یه آدم معمولی، توی یه شهر معمولی بوده. مثلاً مادری بوده که صبح روز حادثه، لباس‌های بچه‌هاشو برده روی طناب پهن کرده. یا دانش‌آموزی که همون صبح مدرسه می‌رفته و یا کسی که حتی اون موقع به دنیا نیومده بوده، منتها پدرش یکم قبل از تولدش به اجبار دولت به عنوان نیروی پاکسازی رفته بوده چرنوبیل.

همه این روایت‌ها اعدادی نبودن و نیستن که بشه از کنارشون گذشت. تک تک این روایتها قابلیت فیلم شدن دارن. قابلیت پرداخته شدن و دیده شدن. کتاب رو بخونید. بعد از هر روایت و گاهی بعد از خوندن چند خط، کتاب رو ببندید و به چیزی که خوندید فکر کنید. اصلاً نمی‌شه سرسری ازشون رد شد.

هر روایت درد و حرف آدمیه که توی اعداد بعد از هر فاجعه، گُم و ناپدیده. هیچی نیست ولی خیلی چیزهاس. خیلی چیزها مثل عشقهایی که نابود شدن، زندگی‌هایی که از هم پاشیدن، خونه‌هایی که رها شدن، آرزوهایی که دفن شدن و آدمهایی که مُردن.

اون آدمها می‌تونست یکی از ما باشه. درد ما به بزرگی و کوچکی فاجعه ربط نداره. درد ما، همیشه درد ماست. درد تنهایی ما.

بخشی از کتاب: صبح مثل همیشه برای رفتن به مدرسه بیدار شدم. صدای همهمه ای شنیدم. از پنجره دیدم روی سقف خانه مان هلی کوپتری نشسته است. وای ! یک چیز عالی برای تعریف کردن توی کلاس. آیا واقعاً می دانستم ... که کلاً دو روز از زندگی سابق ما باقی مانده است؟

پ.ن: برای گوش دادن به این قسمت از پادکست اپیتومی‌بوکس، می‌تونید از تمام اپهای مخصوص پادکست، مثل کست‌باکس، اپل پادکست و گوگل پادکست و همچنین از دیوار پادکست فارسی بشنوید.