در انتخاب شایدها هیچ اجباری نیست°-°Intp
شکارگاهِ ققنوس...

حشرهِ کوچولویِ بدبخت!
با خودت نگفتی اگر درگیرِ آرزوی بزرگ شوی؛ پاهایت میشکند.
فکر نکردی که چه هیولایی هستم؟
تو را در کفِ دست هایم میفشارم و زندگیِ ناچیزت را میگیرم.
این همه تلاشت برای زندگی بهره ای ندارد.
برایت بهتر نیست در پسِ بادهای آزادی میانِ چمن ها و عطر و بوی جهان به دنبالِ زیبایی ها باشی تا که بخواهی در گوشه هایِ انزوایِ تعفنِ وجودم به دنبال زندگی بگردی؟
اما تو باز با پاهایِ شکسته ات در تاریکیِ نفس هایم برای شعله ای کوچک از نور میدوی.
چه لجاجتی در توست، که حتی در دهانِ مرگ، دانه ی امید می کاری و از زهرِ من، شهد می سازی.
رویاروی ات با چشم هایِ بدونِ تنفسم وقتی مجبور به دنبال شکار می روند؛ ته ماندهی تلاشم را مصرف می کند.
تقلایی برای یافتنِ هدفی احمقانه.
حرف های امیدبخش وقتی امیدی وجود ندارد ناامیدکننده تر اند.
باید بدانی ققنوس دروغ است.
هیچ تولدِ دوباره ای نیست.
اینجا شکارگاه است؛ جایی که امید را با تیر می زنند
و نور، پیش از دمیدن می میرد.


...
KRK
مطلبی دیگر از این انتشارات
ستاره کوچولو بیا روی دستم بشین...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نانی که آب میرود
مطلبی دیگر از این انتشارات
هم نوعان کثیف تو...