عدالت یا رقابت؟






گاهی هیچ بازنده‌ای وجود ندارد، حتی اگر برنده‌ای برای تقدیر باشد. وقتی که جای انتقام، احترام جریان میابد، نفس کشیدن آسان‌تر می‌شود. وقتی دشمنت دوستانه نگاهت می‌کند و دستت را نه برای مچ گیری، بلکه برای آرامش می‌فشارد، زندگی گویی...ساده‌تر بنظر می‌آید. اینکه منتظر خنجر هم نوع ننشینی و انتظار پیرت نکند، اینکه باختشان، باخت و بردشان، بردت محسوب شود؛ آنجا می‌توان گفت که تو زندگی را برده‌ای...آنان اخلاق را.

هیچ گاه با رقابت موافق نبوده‌ام. در نظرم همان دشمنی عام پسند است که اندکی سر مردم را گرم ودردسر شیطان را کم می‌کند!

عده‌ای برای هیچ بر همه چیز می‌پیچند و در هم می‌لولند تا از قلب‌های یکدیگر پله سازند و حالی که انسانیت را زیر قدومشان لگدمال می‌کنند، پله‌های ترقی را طی و قله‌های موفقیت را فتح کنند.

و چقدر سخت است انسان بودن و انسان ماندن در میان کسانی که از انسانیت بو نبرده اند و چه تلخ است شنیدن این کلام از آدم‌هایی که روزی انسانیت‌شان، لگدمال آرزو‌های یک دوست شده:

"در این دنیا، آدم با انسانیت و عدالت به جایی نمی‌رسد، ما خوبی‌تان را می‌خواهیم که می‌گوییم، هویت‌تان را به فراموشی بسپارید!"

از اثبات اینکه هنوز شعله‌ی وجدان در وجودم خاموش نگشته، سخت آزرده و رنجورم. هرچند خود بر این باورم که یک مادر خوب، نیاز به توضیح خود ندارد، چرا که همه چیز از تیمارش پیداست.

شاید هم من واقعا انسان خوبی نیستم و هر آنچه از آدم و آدم بودن پنداشتم، توهمی بیش نیست که همین تفکر به خودی خود، بسیار غم انگیز است!


پ.ن: سال نو با تاخیر، همایون باد!