هم نوعان کثیف تو...


شاید حق با تو باشد. شاید من زیادی خوش بینم.

نسبت به آینده‌ای که تا این اندازه نامعلوم است، نسبت به افرادی که هنوز ندیدمشان. نسبت به هم نوعانی که این چنین با نفرت ازشان می‌گویی. موجوداتی که مخوف و ترسناک‌اند. کسانی که قادرند بی‌رحمانه ما را از هم جدا کنند، حتی اگر خودمان دخالتی نداشته باشیم. می‌گویی به من اطمینان داری و قلبت تماما برای من می‌زند. می‌گویی دوستم داری...اما حاضری پیش از اینکه از هم دورمان کنند، ترکم کنی.

برایم قابل درک نیست. شاید حق با تو باشد، شاید من زیادی خوش بین و ساده لوحم. اما ماه من، می‌دانی به چه فکر می‌کردم؟ درحالی که آهنگ پر احساسی که برایم خوانده بودی را گوش می‌دادم و به چشمانت که کنار چشمانم جای گرفته بودند و از صفحه‌ی گوشی نگاهم می‌کردند خیره بودم؛ به این فکر می‌کردم که تو هم یکی از آن‌ها‌یی.

آن کسانی که این چنین بهشان نفرت می‌ورزی، از جنس و هم نوع خودت‌اند.

حالا باید تصمیم بگیرم که بمانم یا بروم.

بمانم و دل خوش کنم به احساسات قشنگی که بینمان جریان دارد و چشم ببندم روی تمام چیز‌هایی که فهمیده‌ام؟

یا بروم و بگزارم یک نفر دیگر هم به جمع کسانی که ازشان

متنفری، اضافه شود؟

نمی‌دانم، اما مطمئنم این چشمانی که این چنین شیرین نگاهم می‌کنند، روزی خواهند توانست تلخ ‌ترین زخم‌ها را بر قلب و روحم برجای بگذارند.

با آگاهی از چنین حقیقت دردناکی

بمانم؟