کمالی که کامل نیست...




آبی‌تر از آبی‌تر از آبی شدم...
آبی‌تر از آبی‌تر از آبی شدم...

کمال‌گرایی بیش از اندازه‌ام، حتی مرا از نوشتن_که علتی بر معلولِ حیات من است_ باز می‌دارد...

به دنبال نوشته‌ای بی‌نقص می‌گردم، چیزی که مانندش را هیچ نویسنده‌ای تاکنون ننگاشته و همانندش را هیچ اندیشمندی نپنداشته! آوخ که می‌دانم چنین چیزی ممکن نیست. که هر چه تاکنون نوشته‌ایم و هر اثر هنری‌ای که خلق نمودیم تقلیدی از آثار نویسندگان و هنرمندان گذشته‌است و ما هیچ چیزی از خود نداریم. دید بی‌رحمانه‌ای‌ست، می‌دانم! اما با خود من هم بی‌رحم بوده، عواطفم را به بازی می‌گیرد...

به گمانم خیال نوشتن اثری بی‌نقص و بی‌مانند را با خود به گور خواهم برد. چرا که من گاهی از سبک نوشتار خویش هم بیزارم...چنین تلخ و زننده...چنین دردآور و فریبنده!

گاهی فکر می‌کنم که شاید تغییر سبک نوشتاری‌ ایده‌ی خوبی باشد، شاید کمی گویاتر و روان‌تر بنویسم چرا که این چیزی‌ست که عام مردم می‌پسندند...این چیزی‌ست که خریدار دارد...مردم این روز‌ها نمی‌خواهند به مغز‌های یخ‌زده‌ی خود زحمت فکر کردن دهند و متون ساده‌ای را که پند و پیام خود را مستقیما در اعصاب مرکزی‌شان فرو می‌کنند بیشتر دوست و گرامی می‌دارند!

می‌نویسم و هم رنگ جماعتی می‌شوم که با من یک رنگ نیستند. در عوض نوشته‌هایم رنگ زیباتری به خود می‌گیرند...زیبا‌تر از افکار پلیدی که‌در ذهنم شناور می‌مانند و هر بار که سرم را به دو طرف تکان می‌دهم، فرو نمی‌ریزند. اما یک جای کار که نه...تک تک واژگانم لنگ می‌زنند، لنگ حقیقتی که در وجودم هست و در نوشته‌هایم نیست شده. دیگر خود را در کلماتم نمی‌بینم! اما...اما این به محبوب شدن نوشته‌هایم می‌ارزد. نمی‌ارزد؟

فکر می‌کنم...فکر و فکر و باز‌ هم فکر می‌کنم و به هیچ نتیجه‌ای جز اینکه نوجوانی دوره‌ی ملال آور و مضحکی‌ست نمی‌رسم! شاید همیشه اینطور نباشد، اما اکثر مواقع همین‌طور است، همین‌قدر مضحک!

شاید این مضحک بودنش به بودن دوستانی که در این مضحکه هم بازی ما می‌شوند بیارزد...

به عنوان یک گم شده، نمی‌توانم خود را در آینه ببینم. گاهی چشم‌ها هم معذب شده نگاه خویش را فریب می‌دهند. به تباهی‌ای ازلی و یا امیدی ابدی، که من به هیچ یک راضی نیستم.

پس شاید نوشتن نوشته‌ای که بتوان خود را در آن دید، برایم بهتر باشد. با تمام نقص‌ها و کاستی‌ها...از کمالی که کامل نیست بهتر خواهد بود! و از ننوشتن، عالی‌تر!

پس به شعاری که گاه و بی‌گاه مزه‌ی دهانم را عوض می‌کند، ایمان می‌آورم:

" صرفا، خود انجام دادن کار، به عالی انجام دادنش ارجحيت دارد."


پ.ن: شاید حرف هم را بفهمیم.