و من یخرج من بیته مهاجرا الی الله و رسوله . . ..
داستان صوتی-انگشتر سلیمان-قسمت چهارم(آخر)
این داستان را از کتاب افسانه های کهن مرحوم صبحی با اندکی تغییر جملات جهت روانتر شدن بیان داستان جهت عزیزانم نقل میکنم.
قسمت چهارم: با نقشه سگ و گربه که به یاری بهرام آمده بودند انگشتر به بهرام بازگشت و ...
بخش اول - بخش دوم - بخش سوم - بخش چهارم - عصر حاضر
<- بازگشت به فهرست افسانه های قدیم ایرانی
نظرات دانشجویان عزیز و دیگر دوستان، در جای دیگری که داستان را گفته بودم:
ف.شیر
نکات با ارزش در این داستان اهمیت رازداری٫وفاداری٫قناعت٫صبر٫عدم حرص به مادیات٫ ارزش انجام کار نیکو٫ تلاش برای بدست آوردن روزی حلال ٫ ارزش خانواده و احترام به والدین بود.
ز.نور
... استاد.....چه خوب که دو قسمتش رو پشت سر هم گذاشتید، تمام شد ولی وقتی رسید به قسمت اخرش....
اونجا بود که داستان کلا چرخید، پیکان داستان رو به سمت ما شد و قهرمان داستان عوض شد....
... به نظرم خدا توی دنیای بزرگ خودش، ادم هایی مثل بهرام زیاد داره، ادمهایی که میبینیم، از روی پاکی و صداقت کار میکنند، یک جاهایی علی الظاهر شکست خورده هستند ، ولی خود خدا هواشون رو داره....هوای دلشون رو و هوای زندگی روزمره شون رو....
مثل اون عبارت که میگه: تو "بندگی" خودت رو بکن، خدا خوب بلده " خدایی" خودش رو به جا بیاره...
حالا اخر قصه، ادم های خوب، همدیگه رو پیدا می کنن، خیلی هم دنبال اسم و شهرت و قدرت نیستن، نه که نخوان، میتونن بهش برسن و به وسیله قدرتشون، خیلی چیزا به دست بیارن ولی بسنده میکنن به یه سرپناه و یه دل خوش و انگشتر رو پرت میکنن تو دل دریا... اوج رهایی..
ولی قسمت b4،
این قسمت فرق میکند کاملا...
من رو برد به سالها پیش که با چندین ارزو وارد جلسه ... میشدیم و با چندین برابر انگیزه و ایده خارج می شدیم...ان دوران اوج جوانی و تصمیم های روح انگیز...
... هیج کسی نمیتونه یک سن خاصی رو برای پایان جوانی تعیین کنه، و بگه که از فردای تولد چند سالگی دیگه وارد مرحله بعدی زندگی میشیم،
من احساس میکنم این یه حس درونیه...کم کم به سراغت میاد و درون تک تک سلول هات رسوب میکنه و اون وقته که این پیام عصبی به مغز میرسه که جوونی رو به اتمامه...
... و برای من این سیناپس عصبی داشت به سمت مغز منتقل میشد که برود مهار کند تمام حس های مثبت جوانی ام را...
و این صوت به منزله بلوکر و مهارکننده این سیناپس عمل کرد، و از اونجایی که مهار مهار کننده میشود تحریک، حس جوانی مجدد تحریک شد....
این کل پروسه بود...
و من هیچ وقت اسم، محتوا و حس و حال این صوت رو فراموش نمیکنم، برای من ماندگار شد به b4 Motivator
ف. غن
استاد عزیز من الان تونستم داستان انگشتر سلیمان رو تا پایان گوش بدم .
حس دلنشین شنیدن یکی بود یکی نبود ابتدای داستان که مدت ها بود ازش دور بودم بسیار خاطره انگیز و لذت بخش بود.
داستان های تمثیل گونه از قدیم ابزاری برای یادگیری بودند که نقل میشدند. این داستان مهم ترین نکته ای که از نظر بنده داشت مهار حس طمع بود که بهرام با عدم استفاده ی نادرست از انگشتر سلیمان و در پایان با غرق کردن اون برای نیفتادن به دست انسان های طمع کار بود ؛ انجامش داد .
مر.عا
سلام عزیزان دل.استاااااد.چقد قشنگبود این وویس ها چقد لحن قشنگ قصه گویی جدای از پیامهای اخلاقی و جنبه سرگرمی داستان آرامش میده به آدم.خیلی وقت بوداینطوری کسی برام قصه نگفته بود.نهایتش این بودکه یه سری پادکست رو برای سرگرمی با دورتندگوش میدادم.اما این شکل قصه گویی آدم رو اززندگی شلوغ وپرتکاپو و خستگی هاش دورمیکنه و به یه دنیای دیگه ای میبره.
چقدر ذوق کردم وقتی تو وویس آخر اسم مهاجر... رو شنیدم از زبونتون.خوش بحالمون که شما حواستون بهمون هست واین آرزوها و دعاهای خوب رو برامون دارین.حال دلم خوب شد با شنیدن این پیام ها و این داستان...
ن.رح
در اين لحظه از سير زندگي ام به چنين داستان و واقعه و چنين سخنان ارزشمندي نياز داشتم
متشكرم.
مطلبی دیگر از این انتشارات
علی کوچولو گمشده
مطلبی دیگر از این انتشارات
حکایت صوتی بقال و مرد غریب- قسمت سوم
مطلبی دیگر از این انتشارات
داستان طوطی و بازرگان کودکانه