ماهی مُرده.

.

برای از دست ندادن تقلا نکن. زندگی پُر از گذشتنِ از چیزهایی است که فکر میکنی غیرممکن است بتوان از آنان گذشت و بدون آنها زیست...
زندگی پُر از گذرانِ از بیهودگی‌هاست برای رسیدن به بیهودگی‌هایی که کمتر بیهوده باشند!
می‌دانم سخت است بفهمی چه می‌گویم. سخت است بفهمی گذشتن را باید از کجا شروع کرد... سخت است شروعِ به گذشتن کنی آن هم ازآن چیزهایی که رویای آینده‌ات را در آغوش گرفته‌اند...

.

از آینه بپرس.
از آینه بپرس.

.

آینه را دوست دارم. هیچوقت نمی‌گذارد تصور کنی بیشتر از چیزی که واقعا هستی، هستی! هر روز و هر ثانیه‌هم که جلویش بایستی او همان چیزی را نشانت می‌دهد که نشانش داده‌ای...

قائده‌ی دنیا همین است. هرچیزی که امروز داری و نداری، تصویری، تبلوری ازآن چیزی است که دیروز تحویل این جهان داده‌ای! نمی‌شود گندم بکاری و جو درو کنی.

اشتباه نکن!

تو هرگز بیشتر از آنچه که می‌بخشی، به دست نخواهی آورد...

.

غرق شو.
غرق شو.

.

گاهی از آینه بگذر. گاهی احتیاج داری احساسات را از درونی‌ترین و عمیق‌ترین لایه‌شان لمس کنی. گاهی باید آن کسی را که _فکر میکنی_ هستی ترک کنی، تا به کسی که _واقعا_ هستی برسی.

قبول دارم. حقیقت همیشه آنقدر که باید شیرین و خوش‌منظر نیست. گاهی آدمیزاد حاضر است تمام عمرش در خواب خوش باشد و هرگز با حقیقت تلخِ این زندگی رو به رو نشود! نمی‌گویم زندگی مطلقا تلخ است. ابدا! بارها به من اثبات شده که زندگی شیرینی‌های کوچکی دارد... ولی می‌توانم با اطمینان بگویم که شروعِ زندگی، همان شروعِ مرگ است.

و تو اگر مرگ را تلخ می‌دانی، پس زندگی را هم تلخ خواهی دید...

.

به افق خیره شو.
به افق خیره شو.

.

ابتدایش از آنجایی شروع شد که به مردم زمانه‌ام پشت کردم. نمی‌دانستم چرا و نمی‌خواستم هم بدانم. فقط چیزی درون من بود که با آنهمه تشریفات جهان مدرن نمی‌ساخت.

انسان مدرن ستاره‌ها را تماشا نمی‌کرد. گل‌های وحشی را بو نمی‌کشید. نامه نمی‌نوشت. در کوزه‌ی گِلی آب نمی‌خورد...

انسان مدرن زنده بود اما زندگی نمی‌کرد! می‌دانی، آب بود، اما نه آب جاری...

آب راکد بود!

هیچ خیالِ در خاک فرو شدن نداشت! خیالِ در سبزه جهیدن، خیالِ رقصیدن در حوضِ آبیِ حیاط، خیالِ زیستن...

باید می‌گذشتم ازین زندگانی! باید دست از تظاهر می‌کشیدم. عیبی ندارد که برای من پست‌های خانوادگی اینستاگرامی کسی مهم نباشد،نه؟ عیبی ندارد که تمام آلبومِ آهنگ‌های فلان خواننده‌ی خارجی را نشنیده‌باشم؟ عیبی ندارد که آرزوهای من در ذهنِ این مردم، چیزی بی معنا باشد؟

آخر من هنوز هم دلم غروب می‌خواهد...

.

در آغوشم بگیر.
در آغوشم بگیر.

.

دلم می‌خواست بمیرم. مرگ را مزه کنم. مرگ را زندگی کنم!

نمی‌دانم تو چقدر از زندگی‌ات را مُرده‌ای... نمی‌دانم تو کجای راه به رها شدن اندیشیده‌ای... هیچ نمی‌دانم تو اصلا زندگی کرده‌ای یا نه! ولی زندگی شیرین است...

نه ازآن نوع شیرینی که مثل عسل دلت را بزند! نه ازآن نوع شیرینی که مثل بوی وانیل گرمت کند! نه ازآن نوع شیرینی که آخرش چربی شود و زائد...

اصلا نمی‌دانم می‌شود نام این شیرینی را شیرین گذاشت یا نه!

اگر میخواهی بدانی چگونه است، باید بگویم اینجا هیچ‌چیز متفاوت نیست! هیچ‌چیز هیچ فرقی نکرده. آدم‌ها همان‌اند، لباس‌های مزخرف پشت ویترین مغازه‌ها همانند، سیگار‌های خوش‌پاکتِ خوش‌بوی سوزنده همانند...

بگذار طور دیگری بگویم!

اینجا همه‌چیز تلخِ تلخ است! این تویی که شیرینی! در خودت جست‌وجو کن. بچش شیرینیِ خودت را...

شکر اندر شکر اندر شکر اندر شکرم...

.

رها کن ماهی مُرده‌ات را...
رها کن ماهی مُرده‌ات را...

.


به هیچ چیزی جز رهایی نیندیش! آزادی، اکسیژنِ در هواست. نباشد، زندگی تعطیل است و مرگ در رگ‌هایت جاری...
همیشه مُردن به معنای نبودن نیست! بودنی که هیچ تفاوتی با نبودن‌ات نداشته باشد، همان مرگ است!

فهمیدنش کار چندانی ندارد اما نفهمیدنش بسیار راحت‌تر است... تو که می‌دانی!

آدمیزاد حاضر است تمام عمرش در خواب خوش باشد و هرگز با حقیقت تلخِ این زندگی رو به رو نشود!

ولی تو شبیه آنان نباش!

راهت را جدا کن. به هر سمتی که دلت آنجا می‌تپد برو. عقل را می‌شود متقاعد کرد اما قلب..‌.

مراقب قلبت باش دوستِ من!

مراقبِ خودت باش!

مبادا بمیری...

.


پ.ن: گاهی با وجود اینکه میرسی، شاید لذتی رو تجربه نکنی...

پ.ن۲: اگه کنکور دست از سرم برداره بیشتر خواهم نوشت. چقدر ذهنم پُر شده‌‌... چقدر سرم سنگینه!

.