دختری که نوشتن براش شده مسکن دردهاش🧡؛)
آخرین حرف🌷
نمیدونستم روز ۱۸ دی ۱۴۰۲ ، آخرین روز و آخرین صحبتامون باشه!
که اگه میدونستم تا خود صبح باهات حرف میزدم.
انقدر میگفتم و میگفتم و میگفتم تا حرفامون تَه بکشه.
نمیدونستم! من احمق نمیدونستم آخرین بارِ که دارم باهات حرف میزنم.
که اگه میدونستم، انقدر حسرت نمیخوردم واسه روزای بعدش که دلتنگِ صدات و حرف زدنات بوده باشم.
سه روز پیش بود، یدفعه به ذهنم اومد که ویسات هنوز هست تو پی وی!
همین که باز کردم صفحه چت رو ، دیدم ای دل غافل!
هیچ ویسی از تو نیست و تنها ویسایِ
منه!
غم عالم رو دلم نشست.
چه میدونستم ویساتو پاک میکنی.
فکر کنم خودتم خبر داشتی که یروزی میری و ویسات شاید اذیتم کنن.
برای همین پاکشون کردی؟!
میدونی الان حالم چجوریه؟!
حال الانم اینجوره که #نوید_محمد_زاده
تو فیلمِ #متری_شیشو_نیم گفته:
«دلم پر میکشه واسه یه لحظه دیدنش!»
من دقیقا تو این جمله گیر کردم.
#افکار_پریشان🚶🏽♂
#میم_عین🍃
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامۀ سوم: دو هفتگی
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و چهارده ( شب آرزو )
مطلبی دیگر از این انتشارات
سیل