Born of darkness, condemned to silence ✨🌙[{~•°stargirl°•~}]
آخرین نامه
عزیزم این آخرین نامه ایست که برایت می نویسم
در این خانه دگر گل ها نمی خندند
غنچه هایشان گل نداده پشمرده شده اند
این دیوار ها نامت را فریاد می زنند
مگر نمی گفتند عشق دروغ است
پس این قلب چرا دیوانه وار برایت می تپد ؟
چرا بعد از رفتنت هنوز هم نامت را که می شنوم نفس هایم مقطوع می شوند
مدت هاست که دگر صدایت در میان آجر های کلبه ی حقیرمان طنین انداز نمی شود
مدت هاست که تنهایی به تماشای غروب خورشید می نشینم و به همان موسیقی تکراری همیشگی گوش می سپارم
در پی هر نت موسیقی هنوز هم صدای نفس هایت می آیند
امروز عصر نبودی تماشا کنی خورشید چه خونی به پا کرده بود
ابر ها به رنگ چهره ات بودند
همان آخرین لحظه ای که می خواستم به خاکت بسپرم
همان خاکی که روزی بوته های گل رز وحشی را در کنار هم کاشتیم
برق چشمانت در واپسین لحظات را از یاد نبرده ام
کنار خاکت بوته گل رزی کاشتم
همان گلی که همیشه دوستش داشتی
هر روز آبش می دهم و برایش آواز می خوانم
همان موسیقی خودمان که دم غروب به آن گوش می سپردیم
می دانم تو هنوز زنده ای
می دانم روحت درون این بوته ی کوچک گل رز رخنه کرده است
می دانم اجزای بدنت از خاک برخاسته اند
و کنون همدم بی بدیل این گل شده اند
این گل از وجودت تغذیه می کند
ریشه هایش از عشقی که درون قلبت موج می زد سیراب می شوند
عزیزم می دانم که دگر چهره ات را نخواهم دید اما
هر عصر به یادت مقابل خورشید می نشینم و به رویاهایمان می اندیشم
رویاهایی که همراه جسم بی جانت در خاک باغچه به خاک سپردمشان
همان طور که گفتم این آخرین نامه است
امیدوارم از من دلگیر نشوی
من توان تحمل این خانه را بدون تو ندارم
این نامه ها هرگز به دستت نخواهند رسید اما می دانم
پس از مرگم
این واژگان هم به خاک باز خواهند گشت
و کنارمان به تماشای غروب زندگیمان خواهند نشست
دوستدار همیشگی تو
کسی که در سایه ها زیست
~•°stargirl°•~
مطلبی دیگر از این انتشارات
چه خوش است حال مرغی...
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و دوازده ( وقتی تنها بودم )
مطلبی دیگر از این انتشارات
مکاتبات | دو