[تکرار غریبانهی روزهای آنه سرانجام اینگونه گذشت...]
اینطوری دوستت دارم.

به اندازهی هایلایتر مورد علاقم که فرقی نمیکنه ازش استفاده کنم یا نه؛ در هر صورت کنار دستمه، به اندازهی روان نویسهای تست گود، به اندازهی ادکلن kiawa L'dora، به اندازهی اپیزود موردعلاقم از سریال Anne with an E، به اندازهی معلمی که دوستش دارم، به اندازهی درس فارسی، به اندازهی تموم شعرهای دنیا، به اندازهی هودیم، به اندازهی رنگ زرد، به اندازهی انگشتر آغوش، به اندازهی کلاه بافتنی صورتیم، به اندازهی خوشحالی بعد از دیدن نتیجهی خوب آزمون، به اندازهی گردنبند آمیتیست، به اندازهی بوک مارکهام، به اندازهی تموم داستانهای هزار و یک شب، به اندازهی شعرهای شاهنامه، به اندازهی آلبالوپلوی مامان، به اندازهی فسنجونهای مامان جون، به اندازهی همهی استیکرایی که جمعشون میکردم و دلم نمیاومد ازشون استفاده کنم، به اندازهی شمعی که از همدان خریدم و دلم نمیآد روشنش کنم، به اندازهی بک گراندی که دلم نمیآد عوضش کنم، به اندازهی بامزه بودن نسترن، به اندازهی تموم رویاهای آخر شبی، به اندازهی همهی حرفایی که با ماه میزنم، به اندازهی آهنگهای موردعلاقم، به اندازهی تموم کتابایی که نمیتونم از بینشون انتخاب کنم که کدومو بیشتر دوست دارم، به اندازهی آیس پک فندقی ویژه، به اندازهی خوشحالیم بعد از درست حل کردن سوالای ریاضی و فیزیک، به اندازهی قهوههای نصفه شب، به اندازهی ذرت مکزیکی اون شب با ریحانه، به اندازهی بلال داغ توی یه شب برفی، به اندازهی گل آفتابگردون، به اندازهی بوی شامپو بدن شیرانبه شون، به اندازهی تموم سیوهای پینترستم، به اندازهی بغل، به اندازهی پاییز، به اندازهی بوی خاک بارون خورده، به اندازهی بوی کاغذ نو، به اندازهی تموم بارهایی که صورتمو بین صفحههای کتاب بردم و یه نفس عمیق کشیدم، به اندازهی موسیقیهای بیکلام، به اندازهی ملودی مورد علاقم با گیتار، به اندازه عود با بوی sea breeze، به اندازهی شیراز، به اندازهی نارنگی، به اندازهی عروسکی که تو بچگی همیشه توی بغلم بود، به اندازهی پالتوی چهارخونهم، به اندازهی ولاگهای میا و کوروش، به اندازهی ریسهی گوشهی اتاقم، به اندازهی دفتر خاطراتم، به اندازهی چای بهارنارنج، به اندازهی بوسیدن پیشونی و چشمها، به اندازهی رقصیدن تو تنهایی، به اندازهی آواز خوندن وقتی کسی صدامو نمیشنوه، به اندازهی دیالوگ موردعلاقم از کتابا، به اندازهی پیتزا، به اندازهی نامه نوشتن، به اندازهی خاطرات مدرسه، به اندازهی توت بگم، به اندازهی همهی بارهایی که آلارمو قطع کردم و دوباره خوابیدم، به اندازهی نیم بوت چرم مشکیم، به اندازهی لباسهای بلند دامن دار، به اندازهی نقاشی شبهای پر ستاره، به اندازهی خوابیدن بعد از حموم، به اندازهی گرمای بخاری تو روزای سرد زمستون و به اندازهی آرزوهام دوستت دارم.
۱۴۰۴/۸/۱۵
ایده از نورای عزیزم:
https://vrgl.ir/mH0uq
مطلبی دیگر از این انتشارات
واقعیترین خیال
مطلبی دیگر از این انتشارات
یاد مام بکن
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه صد و شش ( گذشته و آینده )