بابابزرگ

برای تویی که دیگر این را نمی خوانی...

سلام بابابزرگ، خوبی؟ خوشی؟ سلامتی؟ ما هم خوبیم، شکر خدا :)
یه چندوقتی میشه نیستی، دلمون تنگ شده برات. میخواستم بگم نمیدونی چه سخت بود این چندوقت ولی فکر کنم خودت شاهد تمام ماجراها بودی. دیدی چقدر همه چی عجیب بود؟ دیدی اون گریه ها رو؟ دیدی حال مامانم رو؟ دیدی اون روضه ها رو؟
خوش به حالت. همه دوسِت داشتن از بس که خوب بودی. البته خودمونیم غر هم میزدی ولی غرهات هم دوست داشتنی بود :)
یادته دارت اورده بودیم تو اتاق بزرگه و کل دیوار سوراخ سوراخ کرده بودیم؟ البته هیچوقت لو ندادیم، تابلو رو گذاشتیم جلوش تا کسی نبینه ولی فکر کنم الان ماجرا لو رفته، نه؟ :)
یادته پاستور بازی میکردیم، تا شما می اومدی همه پاستورها رو قایم میکردیم؟ یه بخشی از هیجان بازی فرار کردن از دست شما بود. یادش بخیر، اون قدیما همه چیز بهتر بود.
میدونی بابابزرگ، منم بریدم بخدا. از همه...
انقدر دلم گرفته که گفتم بذار با خودت حرف بزنم. سومت، هفتم و چهلمت برات نوشتم و گریه کردم. دلم میخواست سالگردتم بنویسم و گریه کنم. برعکس بقیه که فکر میکنن من خیلی گریه می کنم، حقیقت اینه که اینجوری نیست. دلم میخواد زیاد گریه کنم، ولی عموما نمی تونم ولی خب شما حسابت جداست...
ولی بد موقع رفتی بابابزرگ. الان من چجوری تولد بگیرم؟ چجوری برای بزرگ شدن خودم خوشحال باشم درحالی که تو دیگه نیستی؟ میخواستم داماد شدن ما رو هم ببینی ولی مثل اینکه صلاح این بوده که زودتر بری از پیشمون...
میدونم پیش همونی هستی که نوکریش رو کردی. یادمه هرسال که بخاطر نذر دسته می اومد جلو خونت، صندلی میذاشتیم برات یه گوشه می شستی و آروم آروم گریه میکردی. بابا روضه حضرت عباس میخوند، تو ام که مجنون عباس، مثل همه ما...
امسال تاسوعا هم همون دسته اومد، روضه خوندن، قربونی کردن ولی شما نبودی...
حلالم کن بابابزرگ، آخرین بار که اومدم خونت عید غدیر بود، گفتی زود به زود بیا منم گفتم چشم. ببخشید که نشد به قولم عمل کنم، ببخشید دیر اومدم، ببخشید سر نزدم زیاد، ببخشید نشد روز پدر برات گل بخرم.
دلم تنگ میشه برای شب های یلدای خونت، برای روزهای که عید خونت بودیم، برای شمالی رقصیدنت، برای شمالی خوندنت، برای شوخی هایی که با من میکردی، برای اون عینک آفتابی که گذاشتیم رو صورتت تو هم خندیدی و به زور یه عکس ازت گرفتیم، برای همش دلم تنگ میشه...
حالا که پیش خدایی برام دعا کن، خیلی برام دعا کن. من روم نمیشه بهش چیزی بگم، شما بگو. دلمون سنگین شده، دلمون تیکه تیکه شده این یکسال...
یه ماچ گنده بهت، یه بغل بزرگ، و یه دعای خوشگل برای شما: خدا کنه بهشتی که درونش هستی هر روز قشنگتر بشه.
مخصلتم بابابزرگ، خیلی زیاد...
راستی دیدی چی شد؟ بازم گریه کردم. دمت گرم بابابزرگ، از اونجا هم هوامون رو داری، آخیش...

از طرف اون نوه ای که خیلی شرمنده ست.


مبلغ جمع آوری شد :)
دمتون گرم :)