بدترین آرزو:بزرگ شدن

به پارسای۱۳سال پیش:

بزرگ نشو!بمان پای دفتر کتاب هایت.اول مهر می شود.به مدرسه می‌روی.درس ها آسان‌اند.برمی‌گردی خانه.مادرت منتظر توست.آغوش گرم مادرانه.زندگی ات کامل است.هنوز نمی‌دانی که چرا سیگار می‌کشند.هنوز نفهمیده ای که انتخاب نشدن یا طعنه زدن به نفهمیده شدن چقدر درد دارد.پسرکِ مو فرفری.هنوز هم خوشحالی را در کلوچه های برگشت از شمال ببین.در سطل شن و ماسه ای که با ذوقِ ساختن قلعه به ساحل میبردی.پسر کوچولو غصه نخور که چرا گریه می‌کنی.تا میتوانی گریه کن.بزرگ که شوی اشک هایت بها دارند.اشک های بزرگسالی نشان از دردی می‌دهند که حل نشده اند نه برای خریدن جعبه های سُک سُک یا سی دی ها کارتون.پسرک همانجا بمان.دنیای دختر کوچولو ها را بشناس.بزرگ نشو.همانجا عاشق شو و همانجا بمیر!من اینگونه بزرگ شده‌ام.از تو معذرت می‌خواهم.تو لیاقتت بیشتر از این ها بود.من مسیر را اشتباه رفتم.از تو معذرت می‌خواهم.معذرت که لحظاتِ دوستیِ کمی در ذهن داری.من دوست تو هستم هرچند که مرا دشمنت ببینی.

پارسای کوچک!مرا ببخش.این لیاقتت نبود.قول میدهم برایت کلی کتاب بخرم.شاید اگر روزی همدیگر را دیدیم،کلی برایت حرف داشته باشم.
اول مهر که شد،با خودت نارنگی ببر.اخر کلاس پوست بکن و یواشکی بخور.به دوستانت هم بده.هرچند که کل کلاس میفهمند ولی بویِ پاییز را احساس کن.پسرِ قهرمان قصه‌ی من!عادت کن به اینکه توقع نداشته باشی.ازینکه دوست داشته نشوی.اصل باغ ها در دل ما است.نه؟
من خیلی وقت ها تنها هستم.می گذرد.یعنی احتمالن چون طعمِ در جمعِ دوستانِ درست بودن را نچشیده‌ام می گویم می گذرد.پارسا تنها نمان.چندین تن ادم را برگزین.تو نمی توانی مشکلاتت را تنهایی حل کنی.من اینکار را کردم و عادت شد.تو نکن.اگر کسی را دوست داشتی به او بگو.راستی تاوان دارد ها!
بیخیال.نداشتی هم مهم نیست.تهش یک کانال و یک وبلاگ کمتر:)
پارسا نقاشی ات را ادامه بده.بکش و بکش.تنها چیزی که کمک دستم یافته‌ام کاغذ هایم بوده.یا برای نوشتن یا برای ترسیم.تو همان ترسیم را ادامه بده.بدان که موفق خواهی بود.
دیگر حرفی ندارم جز اینکه شرمندگی ام را به تو هدیه کنم.
تا بعد.

در روز هایی که خودم را گم کرده‌ام.هوا رو به افسردگی می‌رود و من تنها روی نیمکتی چوبی به سیگار های نکشیده‌ام در طی ۲۰سال زندگی فکر میکنم...