گفتنی ها کم نیست! https://t.me/+hKyEgF9xGn0wN2I0
برای تو که نمیخوانی
کجای زمان ایستاده ام ، نمی دانم . روی چه مدار و مختصاتی ام ، نمی دانم . نه از شیمی و نه از فیزیک و نه آدم هایی که رفته اند و نیامدند ، نمی دانم .
ولی الفبای فارسی را خوب بلدم ، آنقدری که بتوانم به هم پیوند بزنم ، مثل مو های گره خورده ی تو . آنقدری می دانم که از تو بنویسم . محدوده ی من ، فقط دایره ی چشمان توست . وقتی مست می شوم ، پر رنگ تر می شوی ، عین بوی عود در هوایی مه آلود ، استشمامت می کنم . آنقدر کمرنگ می شوم که رنگِ سفید نقاشی ت شوم و چشمانت ساده از من رد شود .
شب ها ، خانه ی من می شوی ، خانه ای که در آن نیستم ، تماشاگرِ بی وقفه ات شب ها ، انتظار می کشد . شاید وصالت به اندازه ی این انتظار ِ شیرین ِ آمیخته به تلخی ، دلچسب نباشد . در نامه ی بعدی برایت می نویسم غمِ تو ، گیرا ترین مستیِ جهان است .
مطلبی دیگر از این انتشارات
نامه ای به تو که نمیخوای نمیدونم چند
مطلبی دیگر از این انتشارات
یه خیری هست...
مطلبی دیگر از این انتشارات
یــادگـــآرِ تـو