برای کرم کالبد من.

امید من...
امید من...


شب اول
موهایم ژولیده است و‌چشمانم نیمه باز ،تازه وقت کرده ام که برایت بنویسم با اینکه دیر وقت است اما نمیتوانم بدون نوشتن برای تو بخوابم .
بیش از هر زمان دیگری دلم می‌خواهد که کنارم باشی ،چون بالاخره این روزها شادتر از همیشه هستم،چون بیشتر از بقیه سهم غمم را چشیده ایی.
دلم می‌خواهد در این روزها اولین قسمت شادیم را برایت پست کنم ،چون تو دلیل تمامشانی
اما چه کنم که نمی‌شود شادی را به دست پیک داد و منه درمانده پای آمدن ندارم ؛نه اینکه پای آمدن نداشته باشم نه!دل رفتن از پیشت را ندارم جانکم .
اگر روزی فرصت شد و دیدمت ظرف شادی ات را تحویلت میدهم و تا آن روز دانه دانه شادی هایی که تو دلیلشانی را برایت جمع میکنم .

از منه ژولیده
به تویی که مشتاق دیدنت هستم ...
۱۰ تیر ماه سال۳



شب دوم
عزیز راه دور من سلام
امشب از آن شبهایست که دلم می‌خواهد ساعتها با تو صحبت کنم و تک تک جزئیات روزم را برایت تعریف کنم اما ...
نمیدانم ته دلم شور ات را می‌زند و دلنگرانت هستم عزیزکم، اما به این باور دارم که هرچه بشود تو قوی تر از دردهایت هستی و میتوانی از پس طوفان های بزرگ و کوچک زندگی ات بربیای.
از جان عزیزترم یادت باشد که آغوش من همیشه پناهگاهیست برای تو و درد هایت ؛اگر بار دنیا روی شانه هایت سنگینی کرد بیا و دستم را بگیر تا باهم غصه بخوریم ...
کنار تو غصه خوردن می‌ارزد به شادی های کوتاهی که تو در آنها حضور نداری.

از اینجایی که منم
به اونجایی که تویی و قلب من اونجاست.
۱۱تیرماه سال۳



شب سوم
خسته ام اما خوابم نمی‌آید
نمیدانم از چه برایت حرف بزنم امشب
از برنامه هایم بگویم
از روزهایم
از دلتنگی ام
از چه ؟؟
آه عزیزم فکر میکنم نامه هایم تماما آه و ناله است ،اما چه کنم جان من ؟نیستی که بدانی چقدر نبودت آزار دهنده است برایم ،برای همین جز آه و ناله کردن پیش خودت کار دیگری ندارم چون تو محرم راز منی.
امشب ماه را دیدم و به یادت افتادم ،امیدوارم تو هم وقتی ماه را می‌بینی از من یادی کنی ؛چون یادآوری و فکر کردن دوای روزگار فراموش کار است هرچند من می‌دانم که محال است فراموشت کنم و فراموش شوم ...
مراقب خودت باش و هرازچندگاهی به من فکر کن

از دوستدارت
به تویی که جان منی
۱۲تیرماه سال۳



شب چهارم
امشب فقط چند خطی را مینویسم تا بدانی به یادت هستم
زیبای من شب از نیمه گذشته است و تمام تن و بدنم خسته است اما امیدوارم به اینکه فردا خطی از تو به من برسد و مایه شادیم باشد .
دیدن کوچیکترین نشانی از تو مرا مجذوب خودش می‌کند و موجبات سرور این جان غم زده می‌شود.
شبت بخیر و برایت خوابهای شیرین و دلنشین آرزو میکنم عزیزکم .

از یک آدم خسته
به تویی که نمی‌دانم درچه حالی
۱۳تیرماه سال۳

....
....

شب پنجم
سلام عزیزهمزبان من...
گردش ایام بسیار غیرقابل پیش بینی است درست همان لحظه که می‌خواهی از همه چیز و همه کس ناامید بشوی دری را به رویت باز می‌کند که مدتها کوفته بودی و از باز شدنش دلسرد .همه چیز موقتی است و هیچ حال بدی دائمی نیست جانکم اینها را گفتم تا دوباره به یادت بیاورم که دنیا بر یک پاشنه نمی‌چرخد ؛ناامید مباش که روزگار شادی و خرمی ما نزدیک است .
از اینکه اینقدر قلنبه سلنبه حرف زده ام خنده ام گرفته ؛صرفا خواستم به تو که امید منی قوت قلبی بدهم .
این روزها سخت مشغول کارهایی هستم که در نامه های خیلی قبل برایت نوشته ام
راستش را بخواهی خواب و خوراک را از من گرفته اند و دائم در فکر این هستم که چگونه به بهترین شکل انجامشان بدهم ؛این را گفتم چون‌ میدانم که شادت می‌کند شاید هم لبخندی بر منحنی زیبای لبهایت بنشاند .
این روزها که بیشتر کار میکنم و فکرم درگیر آن است کمتر به روزهای غمباد گرفته ام فکر میکنم یعنی مجال فکر کردن به غم را از خودم گرفته ام ؛اما چه کنم که هنگام خواب تمام نقشه هایم نقش بر آب می‌شوند و مرا وادار به فکر می‌کنند و باعث می‌شوند ساعتها غلت بزنم و نخوابم .اما خیالی نیست اینها تماما درست می‌شوند،این را خوب میدانم .
فکر کنم سرت را به درد آوردم ولی پیش تو سخن نگویم ،غمباد میگیرم ...
امیدوارم جان عزیزت از هر گزند و آسیبی به دور باشد و قلبت در آرامش .
دیگر یادآوری نکنم که مراقب خودت باشی چون تو امانت منی دست خودت ...

از دخترک سرکش
به تویی که همزبان منی

پ.ن:نامه منسجمی نیست چون ذهنم به شدت مشوش است .
۱۴تیرماه سال۳



شب ششم
دیگر چقدر بنویسم و مشتاقت باشم؟
دیگر چقدر به این در و آن در بزنم که متوجه حالم بشوی؟
دیگر چقدر نامه بفرستم و منتظر جوابت باشم ؟
خودت بگو :چقدر دیگر برای داشتنت دعا کنم ؟وقتی تو نمی‌خواهی.!
محبوب من ؛تو آنقدر محبوبی نزد من با اینکه صدها بار نوشتم و جوابی ندادی باز هم برایت مینویسم
باز هم منتظر شنیدن صدای پایت هستم
باز هم چشم انتظار نامه های عاشقانه ات هستم
باز هم منتظرم که در نامه ایی اقرار کنی که چقدر دوستم داری ...
اما فکر کنم فایده ایی ندارد
این فکر مرا مأیوس می‌کند از زندگی
اما ملالی نیست باز هم برایت مینویسم چون زندگی من با نوشتن از تو معنی پیدا می‌کند.

از منه خسته
به تو
۱۵تیرماه سال۳



شب هفتم
سلام از منه غمگین به تو
امشب از آن شب های است که دلم برایت تنگ شده است
برای خودت و چشمان همیشه زیبایت
برای صدای خسته ات
برای لحظاتی که مرا میخنداندی
برای تمام تو دلم تنگ شده است امشب و با اشک برایت مینوسم چون تو عزیزمنی تنها آدمی که عزیز من است..
امشب وقتی پشت میز نشسته بودم و قصد نوشتن داشتم چشمم به نوشته های قدیمی افتاد و شروع کردم به خواندن ؛در کاغذی نوشته بودم که تا ابد آدم موردعلاقه من باقی می مانی .مهم نیست که ستاره بخت ما یکی باشد یا نه !مهم نیست که دنیا به ساز من برقصد و تو سهم من باشی
مهم نیست که چه خواهد شد ولی تو تا همیشه آدم موردعلاقه من خواهی بود و هیچ چیز نمی‌تواند این فکر را عوض کند .
تو اولین کسی بودی که برایش نوشتم و شخصیت اصلی ذهنم در هنگام نوشتن بود .
تو اولین کسی بود که به یادش آهنگ ها گوش دادم و خاطرات زیادی از تو در آهنگ هایم دارم .
تو اولین کسی بودی که حرف هایت قند در دلم آب می‌کرد و دلم را می‌لرزاند .
تو...
به قول کامو :
فارغ از هر چه ناراحتم می‌کند
از بابتِ تو خوشحالم...
مهم نیست آخر این راه چه باشد ،ولی من از بابت تو خوشحالم
همینکه حضورت را حس کنم دلیل من برای شادیست ...

از منه گریان
به آدم موردعلاقه من ...
۱۶تیرماه سال۳

دوست دارم باشه؟
دوست دارم باشه؟


پ.ن:ممنونم که میخونید و نظر میدید.